اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دو چشم دارم و وقف نگاه کردن توست

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی 
رویا شوی امید محال خودم شوی


لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی


یا در دلم شناور یا بر تنم روان 
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی


هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی


حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار 
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی


عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی


"مهدی فرجی"

از کتاب میخانه ی بی خواب

انتشارات فصل پنجم


** مهدی فرجی متولد ۹ بهمن ۱۳۵۸ در کاشان است. وی تحصیلات خود را در کاشان گذرانید. از سال ۷۵ برای اولین بار آثارش به طور جدی در مطبوعات منتشر شدند. فرجی نخستین کتاب خود را در سال ۷۹ روانه بازار نشر کرد و در همان سال در کنگره شعر و قصه جوان کشور در هرمزگان برگزیده شد. کتاب قرار نشد در مدت یک هفته در سال ۱۳۹۲ به چاپ دوم رسید.


بااینکه از سرتاسر این شهر بیزارم

بااینکه از سرتاسر این شهر بیزارم

شادم که در ویرانه قلبم تو را دارم

 

ای سنگ سخت سینه ات یادآور کعبه  !

می خواهم از سیمای قلبت پرده بردارم

 

وقتی زمین از زیر بارم شانه خالی کرد

وقتی خبر آورد: "من محکوم آوارم"

 

یک زن به نام تو نگاهش را ستونم کرد

انگار دنیا را کسی برداشت از بارم

 

بر شانه هایم تکیه کن تا باورم باشد

یک خشت هم از من بماند باز "دیوارم"

 

هرچند که زخمی ترین تندیس این وادی

از حمله خونبار و ناهنگام  تاتارم

 

امشب هوای سینه ام "تا قسمتی خاکی"ست

فردا به سوی آسمانها سنگ می بارم...

 

"حامد بهاروند"


تنت گرم و مقدس بود، مثل معبد آتش

تک بیت


تنت گرم و مقدس بود، مثل معبد آتش 

و من مؤمن ترین آتش پرستِ شهرتان بودم

.

.

"احسان پرسا"


باورش کمی سخت است

باورش کمی سخت است 
امّا باورکن پدرانمان هم تمام شب‌های مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره می‌شدند و باد
در پیراهن بلند زنی می‌وزید
که بهارنارنج می‌چید
و به مردی ـ که فرض‌کن برای تماشای بهار آمده ـ لبخند می‌زد

باورش سخت است، می‌دانم
امّا بارها به ماه گفته‌ام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجره‌ای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهن زنی را وزیده باشد

بارها گفته‌ام این‌شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهارنارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود.

"لیلاکردبچه"
از کتاب یکشب پرنده ای
نشرنیماژ

** لیلا کردبچه (متولد ۱۳۵۹ در تهران)، شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. او دانش‌آموخته کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.

آواز تازه ای بخوان

آواز تازه ای بخوان
آوازی شبیه نوای داوود
با غزلی به زیبایی غزلهای سلیمان
با صوتی حزین بخوان
با چشمانی شاد
ومن روبروی تو به لبهایت فکرمی کنم
ودراین فکر
موسیقی متولد می شود


"ندی انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر


ندی انسی الحاج


در وطنم

در وطنم 

آن جا که مردان در جشن عروسی

شانه ی مویی آتشین به زنان اهدا می کنند

و به کودکان تازه تولد یافته شیشه ی شیری آتشین می دهند 

در وطنم 

مردان خانه هایشان را مثل گنجشکان می سازند

زیر گنبد کبود 

و بالای شاخه هایی که برای سوختن آماده شده اند

در وطنم 

آن جا که مرگ ردای زندگی را به تن می کند

نفس ها در صبحگاهان شکار می شوند

مردان شیفته ی طعم خاک می شوند

و زنان طعم بوسه را از یاد می برند

در وطنم

آن جا که مسیح گذشت 

هواپیماهایی بر فراز پیکرها و ناله ها

خون هایی که به سرزمین قدیسان طهارت می بخشند

پرواز می کنند

در وطنم دست ها از ترس جدایی

در هم گره خوردند

گرما را می جویند و 

دیدار پروردگار را 

در سفیدی چشمان 

در خواب دلنشین 

به دور از گناهان

به دور از انسان ها 

در آغوش آسمان هفتم می طلبند


ندی اُنسی الحاج

برگردان: محمد حمادی

انتشارات فصل پنجم


درسایه ­ی چیزی که نیست

درسایه ­ی چیزی که نیست

نشسته است وُ چیزی که نیست را

ورق می­زند


او تکه­ تکه بیدار می­شود

و تکه­ تکه راه می­افتد

و تکه­ های بسیارش

مرگ را کلافه کرده است


انگشتِ اشاره اش که از آسمان می­گذرد

اجازه می­گیرد

از او می­پرسد:

- غروب، جز برای غمگین کردن

به چه درد می­خورد؟

- همین! 

پرسشی که پاسخ است

تا ابد زنده می­ماند

پس رهایش کن، بگذار برود!

***

دیوانه است او

که هربار حرف می­زند

دیوار به سمتِ دیگرش نگاه می­کند


دیوانه است او

که همچنان به کندنِ شب ادامه می­دهد

و خُرده­های تاریکی را

زیرِتخت پنهان می­کند


دیوانه است او

که گفته بود می­رود

امّا رفت

و گفته بود می­ماند

امّا ماند

و گفته بود می­خندد

امّا خندید.

دیوانه است او

که رفتن و ماندن و خندیدن را بی­خیال شده

به کندنِ معنیِ «امّا» فکر می­کند


دیوانه باید باشد

که با طناب

او را به سپیده ­دم بسته ­اند


دیوانه است او

که دیروز تیربارانش کرده اند وُ

هنوز به فرار فکر می­کند


"گروس عبدالملکیان"

از کتابِ پذیرفتن

نشر چشمه


** گروس عبدالملکیان (زاده ۱۸ مهر ۱۳۵۹ در تهران) شاعر ایرانی و دبیر بخش شعر نشر چشمه است. او فرزند محمدرضا عبدالملکیان شاعر معاصر ایرانی است.


یه روزایى حس مى کنى

امیر وجود


یه روزایى حس مى کنى

زندگیت چقدر درد مى کنه و

دلت تا بینهایت فریاد مى خواد


"امیر وجود"

دوست داشتن

یک نوع دوست داشتن هم هست

که سالها از داشتنتش میگذرد

هیچ ردی نیست

نه حرفی

نه پیامی

هیچ ..

اما هنوز

تهِ دلت

ترکش های دوست داشتنش مانده !

همان هایی که وقتی شعر میخوانی 

قدم میزنی

باران میبارد

و یا صدای موسیقی بلند میشود

ته دلت وول میخورند ...


این ترکش ها قدرت برگرداندن رابطه را ندارند

فقط دلتنگی می‌آورند

در همین حد که با چهار تا خاطره ی خوب

و دو سه تا خاطره ی بد با چاشنی بغض

سر و تهِ قضیه را هم می‌آورند ...

بیشتر از این از دستشان برنمی‌آید

نه از دستِ آن ها 

نه از دلت ...


"مریم  قهرمانلو"

بیراهه ی دور می زند بی تو دلم

بیراهه ی دور می زند بی تو دلم

لبخند به زور می زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می کنی مثل سه تار

در مایه ی شور می زند بی تو دلم


"احسان افشاری"