عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی
که پنهان کردنٍ یک عشق یعنی اوج ویرانی !
دلم رنج عجیبی می برد از دوری ات ، اما
نجابت می کند مانند بانو های ایرانی ...
تحمل کردن این راز از من زن نمی سازد !
که روزی خسته خواهد شد دل از اندوه طولانی
غمت را می خورد هر شب دل نازک تر از شیشه
تو سنگی را نمی خواهی کنار شیشه بنشانی !!
مرا باور کنی ، شاید ، به راه عشق برگردم ...
نه از این دست باورهای مردم در مسلمانی!
" عزیزم دوستت دارم " ، غم این جمله را دیدی؟
تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی ...!
"سها حیدری"
هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه
یک جاده صعب العبور بی کرانه
وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه
خورشید را دیدم پریشان در خیابان
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه
دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه
شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه
جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه
آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه
آیا اجازه میدهی در قلب پاکت
مانند گنجشگی بسازم آشیانه
یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد
الهامی از این چشم های شاعرانه
ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه
" فرزاد نظافتی"
اگر تب کرده ام می سوزم از عشق تو باور کن
مپنداری که از داغ تو بیمارند چشمانم
"جواد مهدی پور"
دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست!
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!
معذرت میخاهم از اینکه به خابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، درد ِ تنهایی بد است
"شهراد میدرى"
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
با توام ! خانه ی تنهایی من دور که نیست
آنکه با دسته گلی حرف دلش را میزد
پردرد است ولی مثل تو مغرور که نیست
نازنین! عشق که نه ، اخم شما قسمت ماست
عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست
تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی
تو نگو نه ، دل دیوانه ی من کور که نیست
خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد
لعنتی غیر تو با هیچ کسی جور که نیست
مشکل اینجاست نگفتی تو به من می دانم
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
"زهرا حسینی"
گفته بودند که سیگار مضر است ولی
هر که عاشق شده رسم است که گاهی بکشد
"امیر نظام دوست"
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری
بخوان!
با هرزبانیکه عاشقانهترست
آهنگینترست
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان!
حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار.
"لیلاکردبچه"
از کتاب یکشب پرندهای...
نشر نیماژ
دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را
حتی نمی خواهم ببینی روی زردم را
آرام در فریاد خود مصلوب می مانم
خودآرزو کردم خروج و دین طردم را
ازاین سکوت و گوشه گیری خرده می گیری
حتما فراموشت شده هرکار کردم را
تو می کشی بیرون تمام مهره هایت را
می بازم وتا می کنم من تخته نردم را
در من به پاشد محشری کوهی به راه افتاد
پیوست درهم سطح دریاهای دردم را
چون رفتنم حتمی شده بربادخواهم رفت
دیگر نمی بینی غبارم خاک و گردم را
"زهرا حبیبی"
شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها
کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها
عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام
تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها...
نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها
دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها!
"محمد رضا طاهری"