اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

کودتایی شده در من ، غزلی گُل کرده

کودتایی شده در من ، غزلی گُل کرده

گره یِ روسری اش را ، نَکُند شُل کرده


"رنگ رُخسار خبر میدهد از سِرِّ درون"

دختری قَلبِ مرا سخت چَپاوُل کرده


 #سعید_شیروانی 

نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست

نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست

گریۀ ممتد یک مرد نمی‌دانی چیست


روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام

آنچه با اهل زمین کرد نمی‌دانی چیست


در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز

ظاهرا معنی «برگرد» نمی‌دانی چیست


شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !

آنچه غم بر سرم آورد نمی‌دانی چیست


گفتم از عشق تو دلخون شده‌ام، خندیدی

نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست


"سجاد سامانی"


آشفتگی و فراق و زاری دارد

آشفتگی و فراق و زاری دارد

دلتنگی و درد بیقراری دارد


آسودگی از بلای او ممکن نیست

"عشق" است، هزار تیر کاری دارد


"جواد مزنگی"


همراه خودت غصه به آن سو نبری

همراه خودت غصه به آن سو نبری
غم در برِ آن ماه سیه مو نبری

ای باد که از کوچه ی ما می گذری
از من خبری به خانه ی او نبری

"جواد مزنگی"

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم

دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم

 

خیالت خام شد ؛ بردند از ما مهربانی را

حواست پرت شد ؛ خشکید باغ عشقمان کم کم

 

فراق اینجاست می بینی؟ اگر دقت کنی حالا

جدایی را نگاه کینه توزت کرده ؛ خاطر جَم

 

از آن وقتی که خودخواهی به دنیامان فرود آمد

گمانم غصه ی دوری نشسته در دل آدم

 

تو گفتی راستی را دوست می داری ولی آخر ـ

تمام قول هایت شد ؛ شبیه منحنی ها ؛ خَم

 

پُر از زهرند انگاری عسل ها در نبود ِ تو

شراب ناب هم انگار مخلوط َ ست با یک سَم

 

پس از تو حال من خوب است ؛ یک تصویر می خواهی؟

شبیه ساعتی بعد از وقوع زلزله در بَم


"جواد مزنگی"


زندگینامه رهی معیری


شادروان محمدحسن معیری متخلص به «رهی» در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران و در خاندانی بزرگ و اهل ادب و هنر چشم به جهان گشود. 

تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ شمسی به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانهٔ سلطنتی اشتغال داشت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. وی در سالهای آخر عمر در برنامهٔ گلهای رنگارنگ رادیو در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد.


 رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگربار در سال ۱۳۴۵، عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر وی بود. رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۴۷ شمسی پس از رنجی طولانی از بیماری سرطان معده بدرود زندگانی گفت و در مقبرهٔ ظهیرالدولهٔ شمیران به خاک سپرده شد.


روحش شاد و یادش گرامی باد


در یاد تو از خاطره هایم اثری نیست

در یاد تو از خاطره هایم اثری نیست

آغوش تو را سوی هوایم گذری نیست


بی لذت لبخند تو این زندگی سخت

جز دوره ی آشفته ی پر دردسری نیست


با این همه بی تابی و دلتنگی هر روز

در خانه ی احساس تو صد حیف، دری نیست


دنیا همه بی جاذبه ی مهر تو چیزی

جز ثروت بی ارزش نامعتبری نیست


بی جلوه ی زیبایی و افسونگری عشق

در دایره ی عمر نشان از هنری نیست


در چشمت اگر گم شده تصویر من ، اما

در حافظه ام غیر خیالت خبری نیست


”جواد مزنگی /کرمان“


کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان


کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی


”رهی معیری“


خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم

خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم

اجازه داد فقط اهلیِ شما باشم


و... ماجرای من و تو به عشق فرجامید

و... عشق خواست که من مرد ماجرا باشم


و...من تو را به دلیل آرمان خود کردم

که بی‌دلیل مباد که آرمان‌گرا باشم


چرا؟ مپرس که سر مشق عاشق‌ست سکوت

مخواه پاسخ گنگی بر این ماجرا باشم


سرودمت به همان باوری که در من بود

و... شعر حنجره‌ام شد که خوش صدا باشم


و... خواندمت که قشنگ است روز و شب از تو

بخوانم و نگران نخوانده‌ها باشم 


خدا نخواست! چه بهتر! تو خواستی از من

که خوش قریحه‌ترین بنده‌ی خدا باشم


"محمدعلی بهمنی"


زنی که صاعقه وار ،آنک ، ردای شعله به تن دارد

زنی که صاعقه وار ،آنک ، ردای شعله به تن دارد

فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد


همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد

که گاه پیرهن یوسف کنایه های کفن دارد


کیم،کیم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟

بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد


دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق می افرازد

دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد


زنی چنین که تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد

بدان تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد


مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم

در این قفس که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد


"حسین منزوی"