اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت


مانند آشنای غریبه در این جهان
جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت


گفتم بمان که دولت عشق است بودنت
اما توجهی به چنین دلبری نداشت


وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید
آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت


من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ...
بال و پر رها شده ی دیگری نداشت


یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت
وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت


آتش گرفت هیزم چشمان من بجز 
رنج و عذاب معجزه ی بهتری نداشت

شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
"آدم" , ولی دوباره دِل ِ کافری نداشت


سید مهدی نژاد هاشمی


در رگ غیرتِ من خواب ندارد اثرت

در رگ غیرتِ من خواب ندارد اثرت 
گم شده نیمه شبم را هوس در به درت 

مثل یک کشور اشغال شده بی تردید 
ترسم این است به این خاک نیافتد گذرت 

آدم برفی ِ از روز و شبش نا آگاه 
دگمه ای روی زمین است نیاید خبرت 

با خودت تا به کجا می کشی ام دیوانه 
سایه ای بی کس و کار است دلم پشت سرت 

زخم بیگانه ندارد به شعورم اثری 
نخریدم به تن و جان خودم جز خطرت 

چشم در چشم تو خود باختنم مشهود است 
عشق بازی تو و مردم صاحب نظرت 

خاک عالم به سر سلسله ی شاعر ها 
تا نپیچد نفس غیر به عطر سحرت 

دور تو آینه بندان شده از بخت بدم 
آخرین دوره شده دل نشکستن هنرت 

"سیدمهدی نژادهاشمی"

گر مرا زنده بسوزانی پشیمان نیستم

گر مرا زنده بسوزانی پشیمان نیستم 

عاشقت بودم و هستم , اهل ِ کتمان نیستم 


سال ها مانند" آذر " بت تراشیدم تو را 

موعظه کردن ندارد اهل ایمان نیستم 

 

در نبردی نابرابر بر زمینت خورده ام 

بی حسابم کن از این پس , مرد میدان نیستم 


لشکرت را هرچه می خواهی بتازان درسرم 

برتبارم پشت کردم سربداران نیستم 


 راضی ام بر بوسه ای جاندار  از لبهای تو 

یا بسوزان یا بمیرانم !, گریزان نیستم

 

پای ایمان خودم می ایستم تا پای جان 

خم به ابرویت نیاور نامسلمان نیستم

 

شاعرم می خوانی و جز عاشقی دیوانه ات 

از همه پنهان شود از تو چه پنهان نیستم


"سیدمهدی نژادهاشمی"


بیش از این تاب و توانم به تو نزدیک شدم

بیش از این تاب و توانم به تو نزدیک شدم 
اشتباهی به گمانم به تو نزدیک شدم

باخت دادم دل ِ خود را به یقین بی آنکه 
دستت از قبل بخوانم به تو نزدیک شدم 

نور چشمی ست  هرآنکس که تو را دارد و من 
غافل از نام و نشانم به تو نزدیک شدم
 
هوست عطر بهار است و شفابخش , ببخش !
من که درگیر خزانم به تو نزدیک شدم
 
چشمه ی خضری و پیرم به امید اینکه 
می کند عشق جوانم به تو نزدیک شدم

چشمم افتاد به چشمت به هواخواهی که 
میدهد درد امانم به تو نزدیک شدم 

دست رد می زنی و من به بهای اینکه 
درکنار تو بمانم به تو نزدیک شدم

آخر شعر به دیوانگی ام دلخوش باش 
من که رسوای جهانم به تو .... نزدیک شدم  

"سیدمهدی نژادهاشمی"