می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت
گر مرا زنده بسوزانی پشیمان نیستم
عاشقت بودم و هستم , اهل ِ کتمان نیستم
سال ها مانند" آذر " بت تراشیدم تو را
موعظه کردن ندارد اهل ایمان نیستم
در نبردی نابرابر بر زمینت خورده ام
بی حسابم کن از این پس , مرد میدان نیستم
لشکرت را هرچه می خواهی بتازان درسرم
برتبارم پشت کردم سربداران نیستم
راضی ام بر بوسه ای جاندار از لبهای تو
یا بسوزان یا بمیرانم !, گریزان نیستم
پای ایمان خودم می ایستم تا پای جان
خم به ابرویت نیاور نامسلمان نیستم
شاعرم می خوانی و جز عاشقی دیوانه ات
از همه پنهان شود از تو چه پنهان نیستم
"سیدمهدی نژادهاشمی"