یک زن میان آینه مخفی ست
یک زن که به تصویر بیست سالگی اش
روی دیوار روبرو
تلخ می خندد
یک زن که هر روز دانه ای موی سفید
به رخ خودش می کشد
و هر روز مچاله تر میشود
نگاهش را خوانده ام
به مرگ می اندیشد
که پشت پنجره ایستاده
و به تو
تو
اگر پادر میانی کنی
بعد ِاین همه و آن همه سال
شتاب کن عزیزم
پیش از آنکه مرگ از پنجره بگذرد
پیش از دود شدن اخرین سیگار
به آن زن توی آینه
بگو که آمده ای
بگو سلام
مرهم زخم های کهنه ام
کنج لبان توست** احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود.
نگران من نباش
بهتر از این نمیشوم
دیگر هیچوقت بهتر از این نمیشوم
و روانشناسهای دیوانه باور نمیکنند
و جعبۀ قرصهایم باور نمیکند
و تو باور نمیکنی من تنها مادری نگرانم،
مادری نگران برای دخترم
که همینروزها کفشش انگشتهایش را خواهدزد
و همینروزها مدادهای رنگیِ همکلاسیاش
از مدادهای او بلندتر خواهد شد
نگران توأم
که پشت گوشی تلفن بغض کردهای
و برای صدای گرفتهات دنبال بهانۀ بهتری میگردی -«دیگر، هیچوقت بهتر از این نخواهم شد»
و تو باور نمیکنی
گوشی را میگذاری و میروی
برای گریههایت بهانه بیاوری.
از کتاب یکشب پرنده ای...
بهخاطر مردمست که میگویم:
«گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیاور»،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بیهیچ واژهای
کسی را که اینهمه دورَست
اینهمه دوست داشت.
"لیلاکردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
** لیلا کردبچه (متولد ۱۳۵۹ در تهران)، شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. او دانشآموخته کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.
ماندن یا نماندن
سئوال این نیست
آی که چشم های تو می گوید: بمان
می مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
اصلاً چرا کم است به هم اِشتیاقمان ؟!
وقتی پُر است عطرِ تنت در اتاقمان ...
از غربتم ، از این همه غم مُشت می خورم
آیینه را شکسته دلیلِ فراقمان
رد می شوی به عمد نگاهم نمی کنی
گاهی بگیر از دلِ سنگت سراغمان
تا دیدمت دوباره دلم تازه شد به عشق
ای کاش باز سر برسد اتّفاقمان
هیزم بریز ، فتنه بکن با دو چشم خویش
تا گُر بگیرد آتشِ سرد اجاقمان
حالا چگونه سر کنم اینجا بدون تو
وقتی پُر است عطر تنت در اتاقمان
هی دبه در می آوری انگور می ریزی
هی شور در چنگ و نی و تنبور می ریزی
صد جام می بخشی به هر بیگانه ای اما
با بی وفایی سهم من را دور می ریزی
بگذار اسپندت کنم از بس که زیبایی
در چشم ملت چیزهای شور می ریزی
"فرامرز عرب عامری"
از مجموعه ی "توقیف"
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
.
.
"حافظ"
قهوه اش را که نوشید
چشمانش را بست
آرام تکیه داد.
انگار کسی را به یاد آورده باشد...
می گریست.
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
"حافظ"
** خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (زاده ح. ۷۲۷ (قمری) – درگذشته ۷۹۲ (قمری))، معروف به لسانالغیب، ترجمان الاسرار، لسانالعرفا و ناظمالاولیا شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است.