اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود
آشوب بـودی آمـدی و رد شـدی ، همـــین

من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر این سـد شـدی ، همـــین

هـرگـز تـو انـتـخاب نکـردی مـرا ، فـقـط
گاهی بر این دو راهه مردد شدی ، همین

حـذف بـیـای قـافـیه هـا کــــــار تـو نـبـود
تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شـدی ، همـــین

حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـظـــار
تـیـر خــلاص را بــه دلــم زدی ، همـــین

بـا ایـن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم
تنها قبول کن که کمی بد شدی...همـــین !


"سید مهدی نقبایی"


گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو


گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

چشم هایم بی تو بارانی است، حرفش را نزن


"فرامرز عرب عامری"


گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!

 

دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!

 

این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان

 

غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان

 

من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟

مرگ حق است، به من حق مرا برگردان!

 

"فاضل نظری"


صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

 این شانه ها گرم و خیسند...تا صبح باریدی انگار


 دنیای تو یک نفر بود...دنیای من خالی از تو...

 من در هوای تو و...تو جز من نمی دیدی انگار


 هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد

 تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار


 گفتم که حالِ بدم را فردا به رویم نیاور

 با خنده گفتی: تو خوبی...یعنی که فهمیدی انگار


 تا زود خوابم بگیرد...آرام...آرام...آرام…

 از "عشق" گفتی...دلم ریخت...اما تو ترسیدی انگار


 گفتی: رها کن خودت را...پیشم که هستی خودت باش

 گفتم: اگر من نباشم!؟...با بغض خندیدی انگار


 صبح است و تب دارم از تو...این گونه ها داغ و خیسند

 در خواب، پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار...!

 

"اصغر معاذی"


مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد

مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد 

قلب من لحظه ای از تو ضربان می گیرد 


پیش تو دفترم از حس تغزل پرشد 

طبع شعرم تو که باشی جریان می گیرد 


از تب عشق گریزان شدم اما با تو 

کوه خاموش که باشد فوران می گیرد 

 

سبک نقاشی چشمان سیاهت سخت است 

چند سالی ست دل فرشچیان می گیرد 


آرش از پلک تو سر نیزه و انگار هنوز 

دارد از حالت ابروت کمان می گیرد 

تا شکارم بکنی آه . . . که عاشق شده ام 

تیر تو قلب مرا باز نشان می گیرد 


شده ام بره در آغوش تو گیر افتادم

 آه . . یکروز تورا آه شبان می گیرد

 

"زهرا غفاری"


هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست

هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
تلفن همراهت را
همیشه روی ضربان قلب من کوک کن
بی تو
هیچ فردایی
آمدنی نمی شود!

"
روشنک آرامش"

هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست

نشر کوله پشتی

راه گم کرده ام به سمت خیال تو

برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو... خسته نمی شوی از صدا زدنم؟ مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز! فقط تابستانی سوزان است! زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند. بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک! تو همیشه تابستانی! صبر کن... شاید روزی مردی از غرب دور، -که یخ زده است از خنکای پاییز- دلش را به گرمای آغوش تو ببندد...!

 

"روشنک آرامش"

از نامه هایی که خواننده ندارند


نامه هایی که تو را ندارند!

خلسه ی عمیقی ست نبودنت. هر تلاشی برای بیداری می کنم به نتیجه نمی رسد! بوسه هایم را پاکت به پاکت پست می کنم، نامه هایم برگشت می خورند! تو از هیچ کجای ذهنم مدام متولد می شوی و می میری و من درد بدنیا آمدن و مردنت را هر روز در کسری از ثانیه تجربه می کنم! درد هایم از شمار انگشت های دستت فراتر می روند و به انگشت انگشتری ات که می رسند، می گریند. کمی نگاهم کن، موهایم سیاه تَر از موهای دختران مشرق است. عطر تنم به عطر های فرانسوی طعنه می زند و پوست تنم... فراموش کن...! این همه کلمه نوشتم که بگویم: نامه هایی که خواننده ندارند یعنی ... نامه هایی که تو را ندارند!

 

"روشنک آرامش"

 از نامه هایی که خواننده ندارند