اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست


مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست
دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید !

کاظم بهمنی

کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم

 کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم


 کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم 

که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش


حافظ



گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى

گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى


گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى

گفتا کدام دل؟ چه نشان؟ کى؟ کجا؟ که برد؟


سعدی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


شهریار


فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را

فهمیدم اما دیرفهمیدم که


فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را
از هرطرف هم که بخوانی باز "نادان" است


محسن کاویانی


پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را

پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را

آن دو تا جام می ناب غزل آلود را


زل بزن در چشم من بگذار وقت رفتنت

خوب بدمستی کنم این فرصت محدود را


سینه ام آتش گرفته ، دست من قلیان بده

تا نفهمد هیچ فردی علت این دود را !


انتظار یک غزل داری ولی بنشین ببین

آخرین نقاشی مردی که شاعر بود را


بی حضور گرم تو در بوم حتی آفتاب

پر نخواهد کرد هرگز جای این کمبود را


دلخوری ، می دانم ! اما خصلت دریاست این

توی هر حالی که باشد می پذیرد رود را


جواد منفرد

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای 
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند

امید صباغ نو

به جای این که در شب­های من خورشید بگذارید

به جای این که در شب­های من خورشید بگذارید

فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید 


همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم

به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید 


همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم

مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید! 


خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید 


ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است

خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!


گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش

شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید


امید صباغ نو 

دلم گرفته چنان ابرهای پاییزی

دلم گرفته چنان ابرهای پاییزی

بخوان برای من امشب ترانه ای، چیزی...


چقدر فاصله افتاده بین بودنمان

من این ورِ میز، امّا تو آن ورِ میزی...


تو از حوالیِ «مرداد» خسته آمده ای

تو یادگارِ چهل غربتِ غم انگیزی


درونِ حسّ خودت آنچنان فرو رفتی

گمان کنم که بدلکارِ نقش چنگیزی!


کلاه گرچه سرت نیست، شالِ «سبز»ت را-

بگو کجای شبِ تیره ام می آویزی؟!


«زن»ی و از همه مردانِ شهر «مرد»تری!

گذشته است گلویت هم از دمِ تیزی


بیا مُرادِ دلم باش بعد ازین-اصلاً

که گفته است که مرد است شمسِ تبریزی؟!


تو عاشقانه ترین رود سرزمین منی

که هیچ وقت به دریای من نمی ریزی!


امید صباغ نو

کسی که شاهد عشق عجیب من باشد

کسی که شاهد عشق عجیب من باشد،

بعید نیست که به فکر فریب من باشد


بعید نیست نخواهد که ما به هم برسیم، 

و گریه سهم نگاه غریب من باشد 


کدام دختر این شهر جز تو لایق بود،

که همنشین دل نانجیب من باشد


خدا همیشه به دیوانه‌ها حواسش هست، 

گذاشت  سرخترین سیب، سیب من باشد 


حسود نیستم اما کسی به غیر خودم، 

غلط کند که بخواهد رقیب من باشد


به هرکسی که شبیه تو نیست بدبینم،

اجازه هست که عشقت نصیب من باشد؟!


امید صباغ نو