غزل غزل ترانه تو ، ترانه ی بهار تو !
چمن چمن بهار تو ، بهار ماندگار تو !
مسافر رهایی ام ، بَشیر روشنایی ام
همان که داشت عمرها ، مرا در انتظار تو !
نگاه بی قرار را به هر غبار بسته ، من
سوار ِ تاخته برون از آخرین غبار ، تو !
نشسته ای و بسته ای به خاک این زمین ، مرا
بهانه های ماندنم تویی در این دیار ، تو !
دریچه ای به جانب ِ گل و ستاره و نسیم
گشوده از فضای این سیاه ِ روزگار ، تو !
به دست های کوچکت ، سپرده سرنوشت من
بچرخ تا بچرخم ، ای مُدیر ، تو ، مَدار ، تو !
"حسین منزوی"
صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت
یک جمله شکایت به نگارم، بنگارم
"احسان افشاری"
برای کشتن من گوشه ی ابروت هم کافی ست
اگرنه خوب من یک حلقه ی گیسوت هم کافی ست
بساط عیش عصرانه شکر قرمز نمی خواهد
کنار سینی چایی دو تا لیموت هم کافی ست
زمین دارالمجانین شد، عزیزم روسری سر کن
برای دلبری کردن دو تار موت هم کافی ست
به قرآن فتح دنیا این همه لشکر نمی خواهد
کمانداران آتشپاره ی ابروت هم کافی ست
دوای درد درمان سوز این دیوانه دست توست
بغل نه، بوسه نه حتا کمی از بوت هم کافی ست
"کمال الدین علاالدینی شورمستی"
بعد از آن سیب من آدم شده ام می دانی !؟
باخیالات تو همدم شده ام می دانی ؟!
تشنهی خاطره انگیز ترین بارانم
تشنهی اشک چو شبنم شده ام می دانی !؟
ای سحر ! پشت شب پنجره هامان گل کن !
بی تو مثل شب عالم شده ام می دانی !؟
بی تو از هر چه بهار است دلم می گیرد
بی تو عطر گل مریم شده ام ! می دانی !؟
باز هم سیب نگاهی به تعارف بنشین !
به خدا باز من آدم شده ام می دانی !؟
"جلیل آهنگرنژاد"
از کتاب طعم روزهای نیامده
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری
چه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوری
آیینه روزگاری است گرد و غبار دارد
از بس گلایه و غم از روزگار دارد
هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است
این شهر تا بخواهید سنگ مزار دارد!
این آسمان بعید است بی روشنا بماند
از بس ستاره های دنباله دار دارد
غم های بی نهایت عشاق بی کفایت
من بی حساب دارم او بی شمار دارد
در عین سر به زیری سرمست و سربلند است
چون تاک هر که خانه بالای دار دارد
عشق اناری ام را از من ربود دارا
من عاشق انارم سارا انار دارد!
"سعید بیابانکی"
از کتاب نامه های کوفی
آه ای همدم دیرینه مرا یادت هست
ذره ای از من و آن خاطره ها یادت هست
بچگی های گره خورده به خاموشی ذهن
من همانم پسر سر به هوا یادت هست
کودک فتنه گر کوی قدیمی، آری ...
او که بیش از همه میخواست تو را یادت هست؟
آن که در منچ کمی دور اضافی میزد
تا که بازی برسد دست شما یادت هست؟
سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید
کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟ یادت هست
عهد ما در همه خاطره هایت پیداست
عهد اینکه نشوم از تو جدا، یادت هست
پسر کوچک همسایه به من میخندید
روز آخر وسط کوچه ی ما یادت هست
من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم
راستی، وعده ما بود کجا ... یادت هست ؟
"هادی معراجی"
اى مه عید روى تو ، اى شب قدر موى تو
چون برسم بجوى تو پاک شود پلید من
"مولانا"
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر، از چو تو بدرى بیافت آن اعزاز
همه تویى و وراى همه دگر چه بود
که تا خیال درآید کسى تو را انباز...
"مولانا"