میخواهم مثل تو باشم
یعنی زندگیام را بکنم
و دورادور دوستت داشته باشم
نمیخواهم عشقم به تو دست و پایم را ببندد
مگر چه چیزی را از دست میدهم ؟
یک مردِ بزدل را ؟
و چی به دست میآوردم ؟
لذتِ گهگاهْ در آغوشِ تو بودن را
آنا گاوالدا
دوست دارم با تو باشم
چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم
حتی وقتی با هم حرف نمی زنیم
حتی وقتی نوازشم نمی کنی
حتی وقتی در یک اتاق نیستیم
باز هم خسته نمی شوم
هرگز دلزده نمی شوم
فکر کنم به خاطر این است
که به تو اعتماد دارم
آنا گاوالدا
گاهی باید یاد گرفت
همیشه دلی که برایت می تپد
ماندگار نیست
باید یاد گرفت
که قدر بعضی از لحظه ها
را بیشتر دانست
باید یاد گرفت
گاهی ممکن است
آنقدر تنها شوی
که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند
ژوان هریس
توو گرگ و میش اگه پرسه بزنی
گاهی راتو گــُم می کنی
گاهی هم نه .
اگه به دیفار
مشت بکوبی
گاهی انگشتتو میشکونی
گاهی هم نه .
همه می دونن گاهی پیش اومده
که دیوار برُمبه
گرگ و میش صبح سفید بشه
و زنجیرا
از دسّا و پاها
بریزه .
لنگستون هیوز
ترجمه : احمد شاملو
می توانم اقرار کنم که حالم خوب نیست
وتنها نداشتن تو خانه ام را خراب کرده است
به نداشتن تو فکر کرده ام
با تمام فلسفه های جهان
اما چیزی برای آرام شدنم نیافتم
جای من درون جهان اضافه بود
امروز
درست همین جا اقرار می کنم
وقتی عاشق تو بودم
حواست به روبرو نبود
نشسته بودی ستاره های نورانی را رصد می کردی
گاهی با حلقه های گیسویت
وگاهی با عاقبت من بازی می کردی
تو عاشق خودت بودی
مثل تمام چیزهایی که عاشقش بودی
نجوان درویش
مترجم : بابک شاکر
غیبت تو
از مرگ من می گذرد
در این بازی
هیچ رمزی
هیچ جانشینی وجود ندارد
چاقو به هدف اصابت کرده است
فرانسیس هاروویتز
ترجمه : انوشیروان سرحدی
بعضی از آدم ها
با رفتنشان درسی به ما می دهند
که اگر می ماندند
هرگز آن را نمی آموختیم
کارلوس فوئنتس
دوستت داشتم
گویی هنوز هم دوستت میدارم
و این احساس مدتی پابرجاست
اما بگذار عشقم
بیش از این تو را نیازارد
آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم
دوستت داشتم و با تو شناختم نومیدی را
رشک و شرم را ، اگرچه بیهوده
در جستجوی عشقی لطیفتر و حقیقیتر از عشق من باش
چرا که خدا به تو بخشیده
فرصت دوباره عاشق شدن را
الکساندر پوشکین
تصور می کردم
دیگر به او فکر نمی کنم
اما کافی بود
لحظه ای در محلی اندکی آرام
تنها شوم
تا دوباره یاد او
به سراغم بیاید
آنا گاوالدا
بزرگ ترین خیانتی که
می توانی در حق کسی کنی
این است که
او را در یک امیدِ نشدنی و محال
حبس اش کنی
و بگذاری انتظار بکشد
ژان فرانسوا لیوتار
ترجمه : مازیار منتظری تهرانی