اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

تفاوت عشق و دوست داشتن

ایوان تورگنیف


تو از من می خواهی عاشق باشم

من از تو می خواهم دوستم داشته باشی
تو می خواهی مرا در قفس کنی
من می خواهم با تو پرواز کنم
این تفاوت عشق و دوست داشتن است


ایوان تورگنیف


** ایوان سرگئی‌یویچ تورگنیف (به روسی: Ива́н Серге́евич Турге́нев) (زاده (۹ نوامبر ۱۸۱۸ در استان اریول، روسیه - درگذشته ۳ سپتامبر ۱۸۸۳ در بوگیوال؛ حوالی پاریس) رماننویس، شاعر و نمایش‌نامهنویس روس بود که نخستین بار توسط او کشورهای غربی با ادبیات روسی، آشنا شدند. آثار او تصویری واقع‌گرایانه و پرعطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانه‌ای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه که در تقلای سوق دادن کشور به عصری نوین بودند، ارائه می‌دهد.


رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

 

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

 

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

 

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

فروغ فرخزاد


هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی

هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می کنی

 

ای آنکه دست بر سر من می کشی ! بگو

فردا دوباره موی که را شانه می کنی ؟

 

گفتی به من نصیحت دیوانه گان مکن

باشد ، ولی نصیحت دیوانه می کنی

 

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی

در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی ؟

 

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت

چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

 

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی

 

فاضل نظری


سایر اشعار : فاضل نظری

کسی به در کوبید

کسی  به در کوبید

بلند شد

موهایش را مرتب کرد

در را باز کرد

باد بود

برگشت

آشفته مو

 

شهاب مقربین


سایر اشعار : شهاب مقربین

دریغ

ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا

در رثای بی شمار عاشقان

-که بی دریغ-

خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می کنیم؟

 

قیصر امین پور


سایر اشعار : قیصر امین پور

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام

پا بر هر سنگی که بگذاری شعر مُنفجر می‌شود

آی ای زنی که در رنگ‌پریدگی‌ات

همه‌ی غمِ درخت‌ها را داری

آی ای زنی که خلاصه می‌کنی تاریخَم را

و تاریخِ باران را

باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست.

 

نزار قبانی


سایر اشعار : نزار قبانی

هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای

هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای

کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای


دیر آشناتر از توندیم ولی چه سود

بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای


در دامنت گریستن سازم آرزوست

تا سرکنم نوای دل بی نوای وای


سوز دلم حکایت ساز تو می کند

لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای


آخر سزای خدمت دیرین من حبیب

این شد که بشنوم سخن ناسزای وای


جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی

نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای


ای کاش وای وای منش مهربان کند

گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای


من شهریار کشورعشقم گدای تو

ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای


شهریار

سایر اشعار : شهریار

بزرگ ترین خیانت

بزرگ ترین خیانتی که 
می توانی در حق کسی کنی
این است که 
او را در یک امیدِ نشدنی و محال   
حبس اش کنی 
و بگذاری انتظار بکشد

ژان فرانسوا لیوتار
ترجمه : مازیار منتظری تهرانی


دست‌تان را بدهید

دست‌تان را بدهید
این قفسه‌ی سینه است
گوش کنید
دیگر طپشی در آن نیست
همه آه است

ولادیمیر مایاکوفسکی
مترجم : حمیدرضا آتش‌برآب


گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت


گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی


شهریار