اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست 

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست


تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم 

صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست


هر که چون ماه نو انگشت‌نما شد در شهر 

همچو ابروی تو در باده‌پرستان پیوست


تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق 

می پرستی که بود بیخبر از جام الست


تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست 

یا دلم بسته‌ی بند کمرت نیست که هست


آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمه‌ی انس 

که کسی را نبود جز تو درو جای نشست


همه را کار شرابست و مرا کار خراب 

همه را باده بدستست و مرا باد بدست


چو بدیدم که سر زلف کژت بشکستند 

راستی را دل من نیز بغایت بشکست


کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد 

نتوان گفت بخواجو که مشو باده پرست


"خواجوی کرمانی"

** کمال‌الدین ابوالعطاء محمودبن علی‌بن محمود، معروف به « خواجوی کرمانی » (زاده: ۶۸۹ ه. ق. در کرمان - درگذشت: ۷۵۲ ه. ق. در شیراز) یکی از شاعران بزرگ نیمهٔ اول قرن هشتم است.

نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد

نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما ، آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه ، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد


آن را که منم منصب ، معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر ، او خاره نخواهد شد

آن قبله مشتاقان ، ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان ، سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی ، این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش ، خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق ، اما به نَمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد ، استاره نخواهد شد

خاموش کن و چندین ، غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق ، اماره نخواهد شد

"مولانا"

** جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ  یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶–۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

بگو دوستت دارم

بگو دوستت دارم

و بگذار این واژه 

تا زیر خاک هم 

با ما بیاید!

با ما دوباره متولد شود!

این بار درختی شویم

که شاخه هایش انگشتان من باشند

برگ هایش موهای تو

بگو دوستت دارم

تا فردا همه باور کنند

آواز دو پرنده

که در قلب درختی لانه کرده اند 

چیزی جز "دوستت دارم" نیست!


"محسن حسینخانی"


دوستم داشته باش

اگر قرار است بیایى بیا

دل دل نکن

فقط طورى بیا

که هنوز هیچ کس چنین آمدنى را

به خود ندیده باشد

و دوستم داشته باش

چنانکه هنوز هیچ کس

چنین دوست داشتنى را به خواب هم ندیده باشد.


"امیر وجود"


در دنیا دو نابینا هست

در دنیا دو نابینا هست 

یکی تو 

که عاشق شدنم را نمی بینی

یکی من 

که به جز تو کسی را نمی بینم


"جوزف لنون"


جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من

جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من


جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من

تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

.

.

"علیرضا بدیع"


خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید - جویا معروفی

خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید


تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید


تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید


میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید


غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید


« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید »

 

"جویا معروفی"
از کتاب اینجا که منم

 انتشارات فصل پنجم


دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست

دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست
نامت وسط ستایش عشق ، از روز الست بوده و هست
ای پادشه نیاز دستان ، اعجاز طواف ماه و خورشید
سرخ هست هنوز آسمانت ، خونی که به فرق کوفه پاشید
 
بیراهه نمی روم اگر باز چشم تو چراغ راه باشد
ماه تو اگر بتابد ای عشق بگذار شبم سیاه باشد
من من رو به تمام خلق گفتم ای بغض غریب درد مندان
باید که شهید آسمان بود در برزخ حرص و نان دندان
 
باید هیجان رود باشی تا غربت سنگ را بفهمی
باید لب روزه خون بنوشی تا سفره تنگ را بفهمی

ای تاج سر تمام گیتی ای نام بلند اسم اعظم
ای بال رسیدن به لاهوت ، ای چهار قل شکوه زم زم
 
ای کوه تو را به درد پهلو ، ای ابر تو را به چاه سوگند
ای ماه تو را به فرق خونی ، ای قبله تو را به راه سوگند
من بی سر و پا نیازمندم تا دست تو را بگیرمش دست
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست
من بی سر و پا نیاز مندم تا دست تو را بگیرمش دست
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست

  

"علیرضا آذر"


در کنج دلت ذره‌ای احساس نداری

در کنج دلت ذره‌ای احساس نداری

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻝ ﻣﻦ دل حساس نداری


ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﮔﻮﺭ ﮔﺬﺍﺭﯼ

گر عشق مرا در دل خود پاس نداری


باید که به ایینه شکایت ﺑﺮﻡ از ﺗﻮ

وقتی که به من چشم و دل خاص نداری


در قلب تو ﺩﻳﮕﺮ شرر عشق ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ

در ﮔﻮﺷﻪ ی چشمت زر و الماس نداری


نفرین به همان روز که دل میکنی از من!

نفرین به همان عشق که اخلاص نداری!


"فردوس اعظم"