اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور

یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور

نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور


محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن

روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور


مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی !

آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور


دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم 

گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور


اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی

یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور


ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن

از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور


روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته

لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور


پشت سقاخانه‌ام چشم انتظار استجابت

از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور


قاسم صرافان

گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند

گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند

این دل خاموش را آتشفشانی میکند


عاشقت نصف جهان هستند اما آخرش

لهجه ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند


چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر

حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی میکند


ماه من! شعرم زمینی بود، اما آخرش

عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند


قاسم صرافان


سایر اشعار : قاسم صرافان

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 
دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی
بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت
دید اشکم را، نمی‌دانم چرا خندید و رفت

"قاسم صرافان"

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟
با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود

ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود

کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش
تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود

رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان
از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود

در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود
دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود

بین فرزندانی اما این حسینت را غریب
می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود

با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟

"قاسم صرافان"
از مجموعه شعر حیدرانه
فصل پنجم