دیروز
میترسیدم از بازکردن دری
که پشتش در بستۀ دیگری باشد
امروز میترسم از دری
که پشتش در دیگری نباشد.
لیلا کردبچه
سایر اشعار : لیلا کردبچه
هربار به تو فکر میکنم
یکی از دکمههایم شل میشود
انقراض آغوشم یکنسل به تأخیر میافتد
و چیزی به نبضم اضافه میشود
که در شعرهایم نمیگنجد
کافیست تورا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانهترینِ لهجههاست
و چگونه لرزش لبهای من دنیا را به حاشیه میبَرد
دوستت دارم
با تمام واژههاییکه در گلویم گیرکردهاند
و تمام هجاهای غمگینیکه بهخاطر تو شعر میشوند
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینیست در من
که نه سقط میشود،
نه به دنیا میآید.
لیلا کردبچه
از کتاب یکشب پرنده ای...
نشر نیماژ
سایر اشعار : لیلا کردبچه
من از رعد و برق نمیترسم
امّا میان بازوان تو امنیتیست
که ترس را زیبا میکند
نمیتوانم خودم را به دیوار بکوبم
نمیتوانم خودم را به آلبوم بچسبانم
نمیتوانم بروم خیابان، داد بزنم: «نگاهم کنید!» .
من
خاطرۀ دستهای توأم
سکانس عاشقانۀ فیلمی اجتماعی
که پیش از اکران عمومی
باید
بریده میشدم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
نگران من نباش
بهتر از این نمیشوم
دیگر هیچوقت بهتر از این نمیشوم
و روانشناسهای دیوانه باور نمیکنند
و جعبۀ قرصهایم باور نمیکند
و تو باور نمیکنی من تنها مادری نگرانم،
مادری نگران برای دخترم
که همینروزها کفشش انگشتهایش را خواهدزد
و همینروزها مدادهای رنگیِ همکلاسیاش
از مدادهای او بلندتر خواهد شد
نگران توأم
که پشت گوشی تلفن بغض کردهای
و برای صدای گرفتهات دنبال بهانۀ بهتری میگردی -«دیگر، هیچوقت بهتر از این نخواهم شد»
و تو باور نمیکنی
گوشی را میگذاری و میروی
برای گریههایت بهانه بیاوری.
از کتاب یکشب پرنده ای...
بهخاطر مردمست که میگویم:
«گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیاور»،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بیهیچ واژهای
کسی را که اینهمه دورَست
اینهمه دوست داشت.
"لیلاکردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
** لیلا کردبچه (متولد ۱۳۵۹ در تهران)، شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. او دانشآموخته کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.
امید زیادی به زندگی ندارم
و ارتفاع پنجرهات کمتر از دو متر که باشد
امید چندانی به مرگ هم نخواهی داشت
سالهاست روی تیغۀ باریک دیواری راه میروم
که سقوط از آن همانقدر غیرممکن است
که ماندن، که ادامه دادنش
با من چهکردهای دنیا!؟
چگونه اینگونه غمانگیز
در خود به تساوی رسیدهام؟
چگونه خود را در کمال عدالت به دو نیم کردهام؟
حتی یک قرص سرماخوردگی
دربرابر تقسیمشدن به دو بخش کاملاً مساوی مقاومت میکند
تا کی؟
تا کی به تیزکردن چاقویت ادامه میدهی؟
تا کی نیمههای مرا با وسواس
در کفّههای ترازوی خویش میریزی؟
نیمیکه خودم هستم را
نیمیکه خودم بودم را
با من بگو
کسیکه هرصبح با چتر از خانه بیرون میرود
به آسمان خوشبین است
یا بدبین؟
کسیکه هرروز به ارتفاع ساختمانها زل میزند
به آسمان فکر میکند
یا زمین؟
"لیلاکردبچه"
از مجموعه آوازکرگدن
نشرنیماژ
تو میتوانی
دریاییکه ماهیانش مردهاند را دریا بدانی
یا جنگلیکه پرندگانش پریدهاند را جنگل،
من امّا نمیتوانم بعد از اینهمهسال
به چیزیکه در سینهات فقط میتپد،
بگویم قلب
تو میتوانی
با شستن دستهایت، زمان را به عقب برگردانی
و ببینی چیزی از دست ندادهای
و من چقدر ساده بودم آنسالها
که هربار نوازشت میکردم، انگشتانم را نمیشمردم
(و دستهایم؛ این کارگران سادۀ ابله
با هر نوازش، آجربهآجر از تو دورم میکردند)
حالا فکر کن
فکر کن به شکافی عمیق بر دیوار چین
که از میانش استخوان انگشتهای کسی پیداست
که میخواست
مثل شعبدهبازی از کلاهی پوسیده و پاره
قلبی، چیزی بیرون بیاورد .
گلدان کوچکی بودی
که میخواستم از تو جنگلی بزرگ بیرون بیاورم
و تنگی حقیر
که با تو از امکانِ دریاشدن میگفتم
و کلماتم را
مثل ماهیان کوچک رنگی
دانهدانه در دهانت میگذاشتم
تو
شبی ابدی بودی
که با هزار انگشت اشارۀ سوخته
خورشید را نشانت میدادم
برای دیدن امّا
روز کافی نبود،
باید چشمهایت را هم
بازمیکردی.
"لیلاکردبچه"
از مجموعه شعر آوازکرگدن
نشرنیماژ