اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن

چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟

 

رها کنید مرا تا رها شوید از من

عذاب می کشم از مایه عذاب شدن

 

دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟

چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟

 

پرنده بودن و کابوس میله و چنگال

پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن

 

شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی

به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن

 

ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست

دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن

 

"علی ارجمند"


تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری


تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری


اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری


هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری


برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری


به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری


تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری


"احسان اکابری"


تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی

 

من آن سکوت شکسته در آسمان توام

و تو درآمد دنیا و آفتاب منی

 

چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها

تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی

 

برای زندگی ی بی جواب و تکراری

به موقع آمدی و بهترین جواب منی

 

روان در اوج خیالم چو رود می مانی

همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی

 

نفس پس از گذرت از حساب می افتد

و تو دلیل نفس های بی حساب منی

 

رها مکن غزلم را همیشه با من باش

که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی

 

"آسیه رضایی"


نقشه ی قتل درخت

نقشه ی قتل درخت را

همین مدادی که در دست داریم 

کشیده بود

نقشه ی به حصار در آوردن جنگل را


و تکه های درخت 

کبریت هایی شدند

که جنگل را 

به آتش کشیدند


می ترسم از تکه های تنم

از پاهایم

که راهی تازه وسوسه اش کند


از دست هایم

که سرزمینی دیگر را

در آغوش بگیرد 

از چشم هایم 

که عاشق منظره ای تازه شوند

.

عشق من 

به تکه های تنم بیاموز 

آزادی در بند تو بودن است


"صدیقه مرادزاده"

از مجموعه ی "پیامبری شبیه تو"


چه سخت است

چه سخت است

زغال شدن

برای کباب پرنده ای

که روزی شاخه اش بودی


"جلال صفائی پور"

از مجموعه ی خودم نقطه اسمم را پاک می کنم


منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم

منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم

بی تو در هرحال، جز در حال رفتن نیستم


منتظر بودم، بیایی تا ببینی سالهاست

بی تو من آن کهنه فانوسم که روشن نیستم


کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم، ولی

باد و باران خوب می دانند، آهن نیستم


همچنان، در سقف رویای تو می رقصم به شوق

ظاهرن خوبم، ولی در اصل، اصلن نیستم


 شیشه ها از دست باد و باده دلگیرند و من

چشم در راه توام ای مست و نشکن نیستم  !


این غزل، حالا که در فکر تو هستم، گفته شد

بی تو  اغلب جز همان  فانوس  الکن نیستم


خواب دیدم، روشنم کردی، ولی گفتی به ناز

خواب دیدی خیر باشد، من که این زن نیستم!

 

آمدی دیدی که دارد می رود یک روح پیر

خوب می دانم گمان کردی که آن من نیستم!

 

”علیرضاسپاهی لایین“


دلتنگی یعنی ...

دلتنگی یعنی

من در اسارت تو از تنهائی رنج ببرم

ولی هیچ عطر زنانه ای مجذوبم نکند...

دلتنگی یعنی

من یک عمر برای تو شعر بنویسم و تو هرگز نخوانی

و من دلتنگ بمیرم!

 

"الف . پاشائی"

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود
آشوب بـودی آمـدی و رد شـدی ، همـــین

من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر این سـد شـدی ، همـــین

هـرگـز تـو انـتـخاب نکـردی مـرا ، فـقـط
گاهی بر این دو راهه مردد شدی ، همین

حـذف بـیـای قـافـیه هـا کــــــار تـو نـبـود
تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شـدی ، همـــین

حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـظـــار
تـیـر خــلاص را بــه دلــم زدی ، همـــین

بـا ایـن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم
تنها قبول کن که کمی بد شدی...همـــین !


"سید مهدی نقبایی"


مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد

مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد 

قلب من لحظه ای از تو ضربان می گیرد 


پیش تو دفترم از حس تغزل پرشد 

طبع شعرم تو که باشی جریان می گیرد 


از تب عشق گریزان شدم اما با تو 

کوه خاموش که باشد فوران می گیرد 

 

سبک نقاشی چشمان سیاهت سخت است 

چند سالی ست دل فرشچیان می گیرد 


آرش از پلک تو سر نیزه و انگار هنوز 

دارد از حالت ابروت کمان می گیرد 

تا شکارم بکنی آه . . . که عاشق شده ام 

تیر تو قلب مرا باز نشان می گیرد 


شده ام بره در آغوش تو گیر افتادم

 آه . . یکروز تورا آه شبان می گیرد

 

"زهرا غفاری"


یکباره غزل بود که ما را سر پا کرد

یکباره غزل بود که ما را سر پا کرد

از صفحه ی پژمرده ی تاریخ جدا کرد

 

جنس دل من چونکه ز آئینه و سنگ است

همواره مرا قافله ی کوه صدا کرد

 

یک خط سیاه از سر من رد شد و خط زد

انگار سرم بار دگر فگر خطا کرد

 

دارائی من بود وجود تو دریغا

بازار دلم بست مرا نیز گدا کرد

 

احساس بدی داشت برایم لب دریا

امواج بلا بود که قصد دل ما کرد

 

یک فرصت ناچیز ندادند و تو رفتی

تقصیر زمان بود به حق تو جفا کرد


"حمیدرضا نادری"