بااینکه از سرتاسر این شهر بیزارم
شادم که در ویرانه قلبم تو را دارم
ای سنگ سخت سینه ات یادآور کعبه !
می خواهم از سیمای قلبت پرده بردارم
وقتی زمین از زیر بارم شانه خالی کرد
وقتی خبر آورد: "من محکوم آوارم"
یک زن به نام تو نگاهش را ستونم کرد
انگار دنیا را کسی برداشت از بارم
بر شانه هایم تکیه کن تا باورم باشد
یک خشت هم از من بماند باز "دیوارم"
هرچند که زخمی ترین تندیس این وادی
از حمله خونبار و ناهنگام تاتارم
امشب هوای سینه ام "تا قسمتی خاکی"ست
فردا به سوی آسمانها سنگ می بارم...
"حامد بهاروند"
یک نوع دوست داشتن هم هست
که سالها از داشتنتش میگذرد
هیچ ردی نیست
نه حرفی
نه پیامی
هیچ ..
اما هنوز
تهِ دلت
ترکش های دوست داشتنش مانده !
همان هایی که وقتی شعر میخوانی
قدم میزنی
باران میبارد
و یا صدای موسیقی بلند میشود
ته دلت وول میخورند ...
این ترکش ها قدرت برگرداندن رابطه را ندارند
فقط دلتنگی میآورند
در همین حد که با چهار تا خاطره ی خوب
و دو سه تا خاطره ی بد با چاشنی بغض
سر و تهِ قضیه را هم میآورند ...
بیشتر از این از دستشان برنمیآید
نه از دستِ آن ها
نه از دلت ...
لب هایت
اعتراف سرخ خدایند به قدرت خویش
چگونه آن ها را نپرستم؟
چگونه فریادشان نکنم؟
مگر نه اینکه زندگی سرخ است و روی لب های تو جاری؟
بگذار پیامبرشان باشم
اعجاز من لبخند تو می شود
بعد از خواندن این شعر
اعجاز من
فریاد من است:
به لب هایت قسم
عشق
سرخ ترین حادثه بود...
حالا به آینه پناه ببر
تا ایمان بیاوری که چقدر
دوستت دارم...
"علیرضا کاهد"
از مجموعه ی "ریشه در من بدوان"
انتشارات فصل پنجم
مرا با دستهایت ببوس
با چشمهایت..
با لبهایت
برایم حرف بزن
با دهانت مرا تصاحب کن...
هیچ مردی
با صفحه دوم شناسنامه
مالک قلب زنی نخواهد شد...!
"مینو نصرالهی"
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم
دلی دچار تو و سر به راه می خواهم
دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم
و باز لذت یک اشتباه می خواهم
همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم
که با تو من غزلی رو به راه می خواهم
پناه خستگی من! بمان و با من باش
میان این همه طوفان، پناه می خواهم
تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی
برای خواندن تو قبله گاه می خواهم
دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.
"رضا قریشی نژاد"
از تو من تنها نگاهی مختصر میخواستم
من که چشمان تو را از هر نظر میخواستم
گر چه شاید سهم اندوه مرا از دیگران
بیشتر دادی، ولی من بیشتر میخواستم
دین اگر آنگونه بود و آن اگر اینگونه، نه
عشق را بی هیچ اما و اگر میخواستم
روزگارم هر چه باشد وامدار چشم توست
من که در هر کاری از چشمت نظر میخواستم
رستن از بند قفس رنج اسارت را فزود
آه آری باید اول بال و پر میخواستم
رفت عمری تا بدانم خویش را گم کردهام
تا بیایم خویش را عمری دگر میخواستم
باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر
پیش از این از ساحل سطحی نگر میخواستم
خواب دیدم پیله میبافم به دور خویشتن
کاش روزی مثل یک پروانه میخواستم
"سعید پورطهماسب"
چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم
"محمدمهدی سیار"
یکشنبه است،بوی غزل می دهد تنت
بوی گلاب،بوی عسل می دهد تنت
در انحنای عصر غریبانه ای چنین
انگار باز طعم بغل می دهد تنت
آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام
روی زمین بکر، گسل می دهد تنت
ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!
ـ حیّ بخیر خیر عمل می دهد تنت
عاشق ترین دقایق یکشنبهء منی
وقتی مجال بحث و جدل می دهد تنت
من هم به رقص آمده ام بس که آنقدر
مفعولُ فاعلاتُ فعل می دهد تنت
صبح دو شنبه شاعر این چند بیت مست
طعم غزل، عسل و بغل می دهد تنش...
"ابوذر دارابی"
برای خاطر تو چشم من به در مانده
به مادری که نداری نگو پدر مانده
شبیه معجزه بودی که مدتی با تو ...
ز روزگار بدم خوشترین اثر مانده
کنون که رفته ای از دیار تشنگی ام
ز خیل حادثه ها خطی از خبر مانده
نمی رسد به هوایم هوای تازه ز تو
برای بارش باران دو چشم تر مانده
قمار زندگی ام را من از تو می دانم
برای لغزش من از تو یک نظر مانده
اگر نزول من از منتهای پرواز است
کجای وسعت راهم نشان پر مانده ؟
« وصالِ » خاطره ها را ورق زدم دیدم
ز قصه های گذشته نه ته نه سر مانده
"محمد علی رستمی"
با تشکر از خانم سحر برای ارسال شعر