اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

 

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

“در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم”

***

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم


لیلا عبدی


با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو

خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو


راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن

دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو


گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر

بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو


ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو

گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو


غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی 

ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟


بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده

آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟


من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام

دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو


مهرداد اوستا

حال آدم که دست خودش نیست

حال آدم که دست خودش نیست

عکسی می بیند

ترانه ای می شنود

خطی می خواند

اصلا هیچی هم نشده

یکهو دلش ریش می شود.


حالا بیا وُ درستش کن

آدمِ دلگیر

منطق سرش نمی شود

برای آن ها که رفته اند

آن ها که نیستند، می گرید

دلتنگ می شود

حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.


دل که بلرزد

دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست

این وقت ها

انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای

تا مجال عبور پیدا کنی

هم صبوری می خواهد هم آرامش

که هیچکدام نیست

آدم تصادف می کند،

با یک اتوبوس خاطره های مست...


شهریار بهروز


دموکراتم وقتی در ...

دموکراتم

وقتی در کافه ی کوچکی

رو به روی هم نشسته باشیم.


لیبرالم

حتی وقتی شک ندارم

داری برای به دام انداختنم دانه می پاشی.


سکولارم

وقتی از بودنت مطمئن نیستم.


به چپ می زنم

اگر راستش را نگفته باشی.


طالبانم

اگر از تمام دنیا سهم من نباشی.


مریم نوایی نژاد


طعم اولین بوسه

کاش می توانستیم
طعم اولین بوسه مان را
جایی ذخیره کنیم

تا هرگاه عمر عشقمان رو به زوال می رفت
مزه مزه اش کنیم
و به یاد بیاوریم چه راه طویلی را
برای اولین بوسه سپری کرده ایم

کاش می توانستیم
طعم اولین بوسه مان
بنیادی ترین سلول های جهان را
جایی ذخیره کنیم

احسان نصیری

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

میرسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست


مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی

چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست


باز میخندی و میپرسی که؛حالت بهتر است؟

باز میخندم که؛خیلی...!گرچه میدانی که نیست


شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند

یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست


چشم میدوزم به چشمت،میشود آیا کمی

دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟


وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو

پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست


میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست


رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور این که نباشی کار آسانی که نیست!!


بیتا امیری

 از مجموعه ی "زیر بارانی که نیست"


گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت

گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت

اگر بگذارد این زیبایی کافر مُسلمانت

 

من از سجّاده ها و جاده­ها، بسیار می ترسم

بخوان یک سوره از گمراهی ِ گیسوی ِ حیرا­نت

 

ببین! کاهن شدم، کولی وَش و آواره، تا خطّی

بخوانم، یا مگر خطّی شوم در وهم ِ فنجانت

 

دوباره بیرق ِ سرخ ِ دلم در باد می رقصد

دوباره هق هقی گُم، در فراموشای ِ تهرانت ...

 

رهایی، قصّه بود، ای ماهیِ تُنگِ بلورِ شب!

مبادا در فریبِ تُنگِ دریا گُم شود جانت

 

"عبدالحمید ضیایی"


من نه عاشق بودم

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید 


من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید


من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

 
ادامه مطلب ...

در کنج دلت ذره‌ای احساس نداری

در کنج دلت ذره‌ای احساس نداری

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻝ ﻣﻦ دل حساس نداری


ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﮔﻮﺭ ﮔﺬﺍﺭﯼ

گر عشق مرا در دل خود پاس نداری


باید که به ایینه شکایت ﺑﺮﻡ از ﺗﻮ

وقتی که به من چشم و دل خاص نداری


در قلب تو ﺩﻳﮕﺮ شرر عشق ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ

در ﮔﻮﺷﻪ ی چشمت زر و الماس نداری


نفرین به همان روز که دل میکنی از من!

نفرین به همان عشق که اخلاص نداری!


"فردوس اعظم"


انگار کسی را به یاد آورده باشد...

قهوه اش را که نوشید 

چشمانش را بست

آرام تکیه داد.

انگار کسی را به یاد آورده باشد...

می گریست.


"پویا جمشیدی"