اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم

باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم

این شکستن های بر جا مانده را درمان کنم

 

عاشقت باشم ولی عمدا فقــط دورت کنم

له شدن های غــرورم را کمی جبـران کنم


روبرویت هی بخندم بی خیالی طـی کنم

در نبودت خویش را در شاعری عریان کنم

 

رشـد کرده در درونم ریشه ای با نــام تو

در نظـر دارم تبـر بردارم و ویـــران کـنم

 

خسته ام از این نقاب لعنتی بر چــهره ام

نه نمی خواهم تو را در بودنم کتمان کنم

 

ابر بغض آلوده ام باید ببارم بـی هـــوا

در توانم نیست بـاران باشم و پنهان کنم

 

"آرزو پناهی"


شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
می توانستم فراموشت کنم اما نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار

مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار
خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم
لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار

من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو
جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار

جای پایت را اگرچه برفها پوشانده اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار

 

"پوریا شیرانی"


مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است

مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است 

شاه بزدل، احتمال کیش و ماتش کمتر است!


خوش به حالش! وصف گیسوی تو را نشنیده است

هرکه با دیوان حافظ، ارتباطش کمتر است!


لرزه بر پایش نمی افتد به هنگام وداع

مطمئنا، مصرف چایی نباتش کمتر است!


با زبان شاعران شهر خود بیگانه است

آب با بنزین که باشد، اختلاطش کمتر است!


جایگاه ویژه در دوزخ ندارد مثل ما 

احتمال گیر کردن در صراطش کمتر است!


یار ما زیباتر از امثال حورالعین اوست

گرچه از فهمیدن حرفم سواتَ!ش کمتر است !

 

" سید ایمان زعفرانچی "


مترسکی شده ام عاشق کلاغی که

مترسکی شده ام عاشق کلاغی که
پرید و رفت به امید کوچه باغی که

دلم به لرزه در آمد وَ بعد از آن پیچید ـ
میان مزرعه اخبار داغ داغی که

کنار مزرعه آن روز حس من تبدیل
به ناگهان شد و افتاد اتفاقی که

وَ ساعت از نفس افتاد و او نمی آمد
دگر نمانده برایم دل و دماغی که

کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست
برو به قول خودت سمت چل چراغی که

جهنمی شده بی تو بهار گندمزار
تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که

پرنده های زیادی به سویم آمده اند
ولی دل من اسیر  همان کلاغی که...
 
"الهام مظفری"

غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد

غنچه از خواب پرید 

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید

و بدو گفت : سلام 

لیک افسوس 

جوابی نشنید 

ساعتی چند گذشت «گل چه زیبا شده بود»

 

دست بی رحم که آمد نزدیک 

گل مغرور 

زوحشت پژمرد 

یک خار در دست خلید

و گل از مرگ رهید 

صبح فردا 

خار با شبنمی از خواب پرید 

گل صمیمانه به او گفت 

سلام  

گل، اگر خار نداشت ،
دل، اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر، قفسی تنگ نبود،
"زندگی، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی "
" همه بی معنا بود! "


"عظیم صاحب کرم"


گفتی که میروی به خدا میسپاری ام

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام
من باورم شده تو مرا دوست داری ام

ته مانده های آب غرورم فنا شده ست
باور نمیکنم که تو باور نداری ام

لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام

این زخم ها که کوه نمک را چریده اند!
دیگر نمک نزن تو به این زخم کاری ام

بستی بهار بودن خود را که تا ابد
در بین دشت های نبودت بکاری ام

از چشم های خیس من اما نرفته ای
"بازآ گلم به این همه چشم انتظاری ام"

برگشته ام دوباره که درکم کنی ولی
یادم نبود هیچ که باور نداری ام...

"علی بهادر"

در نبودت مرگ نزدیک است، هر آن بیشتر

در نبودت مرگ نزدیک است، هر آن بیشتر

هرچه مانع می شدی، دیوارِ زندان بیشتر

 

از طنابِ دارِ دور گردنم دریافتم

هر قَدَر الله نزدیک است،شیطان بیشتر

 

شهرتِ تصویر تو نقاش را گمنام کرد

از خدا هم دوستت دارم به قرآن بیشتر

 

دوریِ یوسف فقط چشمِ پدر را کور کرد

پیرِ مصری داغ دید از پیر کنعان بیشتر

 

ببشتر از من ردیفِ شعر می آمد به تو

هر قدَر می رفت شعرم رو به پایان بیشتر

 

"حسن رحمانی نکو"


کافر ! دلِ من در گرهِ موی تو بند است

کافر ! دلِ من در گرهِ موی تو بند است

مومن شده بر قبله یِ گیسویِ تو بند است

 

تا چشمِ تو را دید ، دلم بندِ دلت شد

چون شیر که بر چشمه ی آهویِ تو بند است

 

"چشمان تو کوفه است؛مدینه است؛حجاز است"

دل در شکنِ گوشه ی ابروی تو بند است

 

هر روز غزل خوانی و انگار نه انگار

یک دل که نه! صد دل به النگویِ تو بند است

 

ای کاش مرا تنگ در آغوش بگیری

محبوبه! دلم بین دو بازوی تو بند است

 

تو یک غزلِ بکری و درگیر تو شاعر ،

با معجزه ی عشق به جادویِ تو بند است

 

"امیر طاهری"


خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد

خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد
فـرشـتـه ‌ای که قرار است مال من باشد

شبیه شعـر که در دوستـی وفادار است
رفیـق روز و شب و ماه و سال من باشد

برایم از گـل و نـسـریـن و یاس بنویسـد!
بــهـــار خـــرم بــاغ خــیــال مــن بــاشــد

به دست هیـچ کـلاغـی بهـانه ‌ای نـدهـد
کبوتری که خودش خواست بال من باشد

نظیـر مـعجـزه نـان بـه روی سفره عشـق
خـدا کنـد که همیشه حـلال مـن بـاشـد

شبی به کلبـه درویشـی ام سـری بزنـد
به رغـم فاجعـه جویـای حـال مـن باشـد

خدای من مددی کن که آن فرشته خوب
برای از تــــو سرودن مـجـال من باشـد.

 

"کسری علویان"


آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟

آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟

خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحب‌خانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟

آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟

 

"حمید رضا حامدی"