اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتّا ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


فاضل نظری


بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتّا ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


فاضل نظری


در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام

در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام

چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام

 

بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند

بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام

 

با شور و شوق می رسم و طرد می شوم

موجم ، به هر طرف که بیایم ، زیادی ام

 

همچون نفس غریب ترین آمدن مراست

تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام

 

جان مرا مگیر خدایا که بعد ِ مرگ

در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام

 

قرآن به استخاره ورق خورد ! کیستم ؟

بین برادران ِ خودم هم زیادی ام !


فاضل نظری


سایر اشعار : فاضل نظری

هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی

هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می کنی

 

ای آنکه دست بر سر من می کشی ! بگو

فردا دوباره موی که را شانه می کنی ؟

 

گفتی به من نصیحت دیوانه گان مکن

باشد ، ولی نصیحت دیوانه می کنی

 

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی

در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی ؟

 

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت

چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

 

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی

 

فاضل نظری


سایر اشعار : فاضل نظری

بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود

بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود

بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود


با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟

اختلاف حرف دل با عقل صدفرسنگ بود


گر چه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد

تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود


چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد

بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود


من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز

دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود


در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود


"فاضل نظری"

"کتاب" اثر جدید فاضل نظری، که اردیبهشت ماه ۹۵ رونمایی شده است.


با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی

روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی


روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی

سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی


ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی


من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود

می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی


ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست

«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی


"فاضل نظری"

"کتاب" اثر جدید فاضل نظری، که اردیبهشت ماه ۹۵ رونمایی شده است.


گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌ گذاشت

گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌ گذاشت

تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت


از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست

 می شد گذشت وسوسه اما نمی گذاشت


این‌قدر اگر معطل پرسش نمی شدم

شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت


دنیا مرا فروخت ولی کاش دست کم

چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت


شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی

هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت


گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود

ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت


ای دل بگو به عقل که دشمن هم این‌چنین

در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت


ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع

ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت


"فاضل نظری"

”کتاب“ اثر جدید فاضل نظری، که اردیبهشت ماه ۹۵ رونمایی شده است.

با اینکه خلق بر سر دل می‌نهند پا

با اینکه خلق بر سر دل می‌نهند پا

شرمندگی نمی‌کشد این فرش نخ‌نما


بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار

خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما


کاری به کار عقل ندارم به قول عشق

کشتی‌شکسته را چه نیازی به ناخدا


گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست

ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟


فرق میان طعنه و تعریف خلق نیست

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها


"فاضل نظری"


هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 

آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد


گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم

به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد


خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 

تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد


من دهان باز نکردم که نرنجی از من

مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد


دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند

بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد


"فاضل نظری"


*کتاب اثر جدید فاضل نظری، که اردیبهشت ماه ۹۵ رونمایی شده است.


ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!

ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!

از من همین که دست کشیدی تو را سپاس


با من که آسمان تو بودم روا نبود

چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس


آیینه ای به دست تو دادم که بنگری

خود را در این جهان پر از حیرت و هراس


پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟

کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس


دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!

روزی به امر کردن و روزی به التماس


مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار

چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس


"فاضل نظری"