بیچارهی دچار تو را چاره جز تو چیست؟
چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال
قیصر امین پور
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور
غنچه با دل گرفته گفت :
زندگی ، لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است .
گل به خنده گفت :
زندگی شکفتن است ،
با زبان سبز راز گفتن است .
گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه
باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند ؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل ، یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است .
قیصر امین پور
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند...
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی این که دل ها زنده است...
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
قیصر امین پور
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟
قیصر امین پور
سایر اشعار : قیصر امین پور