دموکراتم
وقتی در کافه ی کوچکی
رو به روی هم نشسته باشیم.
لیبرالم
حتی وقتی شک ندارم
داری برای به دام انداختنم دانه می پاشی.
سکولارم
وقتی از بودنت مطمئن نیستم.
به چپ می زنم
اگر راستش را نگفته باشی.
طالبانم
اگر از تمام دنیا سهم من نباشی.
مریم نوایی نژاد
این منم شیرِ زخم خورده ی جنگ
پسر ِ سر نداده ی سردار!
آنکه از چشم ِ خواهرش بی دین
وانکه از چشم هـمـسـرش دیندار
مثل یک خرس تا شفق در خواب
مثل یک جغد تا فلق بیدار
این منم یک نتیجه ی غمگین
حاصل درد ضرب در مادر
رو به رو هیچ ، پشت سـر امّـا
عده ای کوه عده ای خنجر !
من همانم که از گذشته ی من
بگذری بهتر است ... پس بُگـذر !
این منم گوشه ی جهانی که
بی قضاوت نشسته ام در حصر
عده ای با اثاث در کوچه
عده ای بی اساس داخل ِ قصر !
به کتابت پناه آوردم
شاید آرام تر شوم .... .
والعصر ...
یاسر قنبرلو
از کتاب ندیده بانی
انتشارات فصل پنجم
سایر اشعار : یاسر قنبرلو
انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !
تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !
تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !
با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییم
هر «خانواده» جمعی از «چندین نفر تنها» ست!
علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !
-با اینکه در این روزها نوع بشر تنهاست –
نقاش تنهایی یک شهر بزرگم من !
هر خالقی در موقع خلق اثر تنهاست !
دل را - به هر تعداد لازم بود - قسمت کن!
هر کس «یکی» را دوست دارد بیشتر تنهاست!
اصغر عظیمی مهر
خندید و گفت: خانه ،
بهرِ که آماده می کُنی ؟!
گفتم : دلا !
چرا ،
سؤالِ نسنجیده می کُنی ؟!
گفتا :
که این غروبِ جمعه،دگر منتظر مباش!
گفتم :عزیزِ دل !
اگر که بیاید ،چه می کُنی ؟
فرهاد عطار حمیدی لنگرودی
برای دلدارم گنجشکی نقاشی کردم
برایم قفسی کشید
برایش زنی نقاشی کردم
برایم کنده و زنجیر کشید
برایش دریا و افق نقاشی کردم
برایم سدّی کشید
برایش درختی نقاشی کردم
برایم تبری کشید
برایش قلبی نقاشی کردم
برایم اسکناس دلار کشید
برایش ماه را نقاشی کردم
برایم جمجمه و دو استخوان ، نشان مرگ کشید
هواپیمایی کاغذی نقاشی کردم و بر آن بر نشستم و در آسمان اوج گرفتم
دلدارم تفنگی کشید و به سوی هواپیمای کاغذی ام نشانه رفت
آیا دلدارم عزیزترین دشمن من نیست ؟
غاده السمان
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
گرفته جبر شکوه تو اختیارم را
بیا و دست بینداز دور گردن من
بیا و دست بینداز، هرچه دارم را!
تهرانِ بی شما، شب و روزش جهنم است
من در نبودتان، سه دهه پیرتر شدم
تبعیدی ام، به اینکه کمی زندگی کنم
با زخم های حک شده بر روی باورم
تاریخِ من، به معجزه بی اعتقاد بود
با چشمتان، به خاک تنم حمله ور شدید
آتش گرفت جانم و با آیه هایتان
باعث شدید، یک شبه ایمان بیاورم
پویا جمشیدی
سایر اشعار : پویا جمشیدی
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگیات رفت میپری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من
علیرضا بدیع
سایر اشعار : علیرضا بدیع
در حضور من -پلنگ بیشه ی چشمان تو-
صف به صف کفتار دارد باز جولان می دهد
با دروغ ناکسان از دین من خارج مشو!
عمروعاص، این بار دست عشق قرآن می دهد...
امید صباغ نو
سایر اشعار : امید صباغ نو