اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم


مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم

اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم


خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد

دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم


زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم

شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم


ولی هرنقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد

به دستش داشت پرگاری که فکرش رانمی کردم


به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم

مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم 


مرتضی خدمتی

شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم

شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم

دلم با کوهی از دلشوره تنها ماند و من رفتم


به او هشدار دادم... قصد ماندن داشت انگاری

کمی این پا و آن پا کرد و... آنجا ماند و من رفتم


نمی دانم؛ ولی شاید زمینگیر نگاهی بود

گرفتار غم امروز و فردا ماند و من رفتم


برادرها به من اصرار می کردند باش! اما

فقط یک تکه از پیراهنم جا ماند و من رفتم


تن شهر از صدای زوزه های گرگ می لرزید

پدر چشمش به دستان یهودا ماند و من رفتم


تمام ماجرا این بود و از آن روز تا حالا

هزاران سال در صدر خبرها ماند و من رفتم


به او هشدار دادم ... قصد ماندن داشت اما... حیف!

دلم بر روی دست سرد دنیا ماند و من رفتم...


سونیا نوری

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت


مانند آشنای غریبه در این جهان
جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت


گفتم بمان که دولت عشق است بودنت
اما توجهی به چنین دلبری نداشت


وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید
آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت


من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ...
بال و پر رها شده ی دیگری نداشت


یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت
وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت


آتش گرفت هیزم چشمان من بجز 
رنج و عذاب معجزه ی بهتری نداشت

شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
"آدم" , ولی دوباره دِل ِ کافری نداشت


سید مهدی نژاد هاشمی


فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم

فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم

شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم


قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی

ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم


توی این کوچه کسی منتظر آمدن است

در به در می زنم انگشت به هر در که منم


خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم

سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم


هی ورق می زنی و پلک...کجا می گردی؟

آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم


فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان

کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم


می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی

بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم


حسین آهنی


توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده

توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده

قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده

چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده

چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی است که از روح تو این جا مانده

بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده

از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده

مهسا تیموری

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاااد از چشمم، ولی مو برنداشت!

حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من ...-به جز "قیصر"- نداشت!

مریم آرام

چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی

چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی

 

به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده‌ای قاتل دل؛ حیف ندانی که ندانی

 

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

 

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی!

 

من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

 

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

 

بشنو "صبح بخیر" از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

 

محمد صفوی


دلتنگ خاطرات توام دم به دم رفیق

دلتنگ خاطرات توام دم به دم رفیق

حمدی بخوان و در دل تنگم بدم رفیق

 

یارانِ بی‌مضایقه تبدیل می‌شوند

هنگام دشمنی‌ست، نیُفت از قلم رفیق

 

چشمان بی‌تفاوتم از ناگهان تهی‌ست

دیگر نه شانه مانده برایم نه غم رفیق

 

رامشگران سکوت جهان را نواختند

در پنجگاه دلهره با زیر و بم رفیق

 

حرفی نمانده‌است و گلویی که تر کنیم

یعنی رسیده‌ایم به پایان هم رفیق

 

بازی تمام شد، همه سرگم رفتن‌اند

در بهت چشم‌های تو من باختم رفیق

 

محمدسعید شاد


مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

 

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد

عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

 

آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که

ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

 

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام

ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!


حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول

هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!


مریم آرام

دلواپس خودم که نه!دلواپس تو ام!

دلواپس خودم که نه!دلواپس تو ام!

تیرى که مى رسد،به پرِ من نمى خورد!!


حرف منِ قفس زده را گوش کن رفیق

این آسمان به دردِ پریدن نمى خورد!!

 

امید روزبه