اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده

مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده

هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده

 

فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است

از سرم میل به پاییز و بهار افتاده

 

هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم

پرده هایى است که در قلب انار افتاده

 

پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است

آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده

 

حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست

از همان درس که در آن دو سه بار افتاده

 

سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم

دستم آنقدر تکان خورد که تار افتاده!

 

"سیدسعید صاحب علم"


خواب دیدی که مرا کشتی!؟ نمی دانی مگر؟

خواب دیدی که مرا کشتی!؟ نمی دانی مگر؟

هم پناهی هم مرا پشتی ، نمی دانی مگر؟

 

چشمهایم با فنونِ خویش خاک ات می کند

زود می بازی تو هم، کشتی نمی دانی مگر؟

 

 

گرد خشخاشی ِ من! من را به کشتن داده ای

شب به شب بو می کنم مُشتی ، نمی دانی مگر؟

 

گِرد آتش واره ی عشقت دعایی خوانده ام

تو برایم مثل  َزرتشتی  ،نمی دانی مگر؟

 

 

 عاقبت باحکم عدلِ خود قصاصت می کنم 

«ثالث»اَم با دینِ مزدشتی نمی دانی مگر؟!

 

"زهرا حبیبی"


امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!

امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!

بی من چه شیرین میروی…من دوستت دارم هنوز!

 

در این مثلث سوختم…دارم به سویت می دوم

داری به سویش میدوی…من دوستت دارم هنوز!

 

قسمت نشد در این غزل…شاید جهان دیگری…

مستی و رقص و مثنوی..!من دوستت دارم هنوز!

 

امشب برایت بغض من کل میکشد محبوب من!

حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!

 

در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست…

یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!

 

خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق!!!

در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!

 

دارد غرورم میچکد از چشمهایم روی تخت…!

داری عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز

 

"مهدی حسینی"


بیدار شو!

بیدار شو!

من تمام شب را

با لالایی عشق تو

بیدار مانده ام

بیدار شو!

مرا احساس کن

ببین

جای بوسه هایم

روی لب هایت شکوفه داده اند

و تو ....

از فردا

انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود

بیدار شو...

 

"سارا قبادی"


نه اینکه دوست ندارم کنار من باشی

نه اینکه دوست ندارم کنار من باشی 

قرار بخش دل بی قرار من باشی 


گلم مپرس ولی از غمی خبر دارم

که مانعی شده تا اینکه یار من باشی


درخت خشکم و دیگر بهار من مرده است 

نبینمت که به امید بار من باشی


سزای من تبر است و به خاک افتادن

گذشته اینکه به فکر قرار من باشی


برو که دوست ندارم به خاطرم دیگر

به جمع هر کس و ناکس تو خوار من باشی


تو حیف هستی و جای تو بهتر از اینجاست

که ظلم باشد اگر در حصار من باشی


جهان من همه اش رو به سوی ویرانی ست

مباد اینکه دمی بر مدار من باشی


به هر دری که بگوئی زدم ولی افسوس

نمی شود که تو در روزگار من باشی


نگویم و تو هم آخر مپرس علت را

صلاح نیست از این پس کنار من باشی


"رضا خادمه مولوی

به کجا پر بزنم؟ تا دل من وا بشود

به کجا پر بزنم؟ تا دل من وا بشود

یا کمی چشم ترم غرق تماشا بشود


بی تو انگار که شب را به تنم دوخته اند

باش! تا در دل من مطلع فردا بشود


مثل اشعار پر از نغز "رهی" می مانی

که بعید ست دگر مثل تو پیدا بشود


وه چه امید محالی ست که باشم چون تو

چه کسی دیده که یک برکه چو دریا بشود؟


این دل آینه ی خرد تو را کم دارد

تا که از برق دو چشمان تو زیبا بشود


خسته ام! زین همه کابوس که در من جاریست

کاش باشی که جهانم همه رویا بشود...


"رضا خادمه مولوی"


نه فقط امشب و فردا شب و شب های دگر

نه فقط امشب و فردا شب و شب های دگر     

بلکه از کوی تو راهی نبرم جای دگر 

  

ناکسی گر بزنی بوسه به جز بر لبِ من     

ناکسم گر بزنم بوسه به لب های دگر 

  

به دلم رنگ ندارد به خدا عشقِ کسی

من نه آنم که کنم جز تو تمنای دگر 

  

من که هر گوشه ی چشمم شده دریای جنون    

نیست حسی که نشینم لبِ دریای دگر 

  

بعد از آنی که معمای دلم را یافتم    

نیست طاقت که کنم حلِ معمای دگر 

  

تو گَر از من بِرَمی  یکه و تنها مانم     

من گر از تو بِرَمَم،عاشقِ شیدای دگر 

  

جز تو ای سروِ گُل اندامِ پریشان گیسو     

وای اگر چشم گُشایم به تماشای دگر 

  

بد نکن ای همه ای خوب،که از حرصِ دلم    

کنَمَت ترک و کشَم منتِ زیبای دگر 

  

دست پرورده  عشق است هویدای حزین     

مست از ساغرِ رندیست،نه مینای دگر 

  

 محمدرضا یعقوبی سورکی «هویدا»


آشفته دلان را هوس خواب نباشد

آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد


هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد


در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد


چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد


گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد


"مهدی سهیلی"


گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن

گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن 

با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن 


چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر 

از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن 


با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان 

با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن 


اول این برف سنگین را از سرم پک کن سپس 

موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن 


حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی

تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن 


با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من 

هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن 


چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد 

بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن 


زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را 

شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن


"حسین منزوی"


عقل اگر می‌خواهد از درهای منطق بگذرد

عقل اگر می‌خواهد از درهای منطق بگذرد
باید از خیر تماشای حقایق بگذرد

آنچه آن را علم می‌دانند، اهل معرفت
مثل نوری باید از دل‌های عاشق بگذرد

طفل می‌گرید مگر می‌داند این دنیا کجاست؟
عمر چون با های‌های آمد به هق‌هق بگذرد

هر بهاری باغبان راضی به تابستان شود
باید از خون دل صدها شقایق بگذرد

صبر بر دور جدایی نیست ممکن بی‌شراب
همتی کن ساقیا! تا مثل سابق بگذرد

از گناه مست اگر زاهد به کفر آمد چه غم
از خطای اهل دل باشد که خالق بگذرد

"فاضل نظری"
"کتاب" اثر جدید فاضل نظری، که اردیبهشت ماه ۹۵ رونمایی شده است.