اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست


گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست

 

این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست

 

قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟!

 

بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست

 

او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست

 

صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع...

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست!

 

 

کاظم بهمنی


عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست

عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست

حتی منِ من از من ، این گونه با خبر نیست!


عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست

شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!

 

حسی سمج به تکرار می گوید این خود توست
لب می گزم : نه ، وهم است وهم است و بیشتر نیست!


باور کنید از من شاعرتر است این عکس

اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست!


من چشم و گوش خود را از یاد برده ام_او

عکس من است هشدار :این عکس کور و کر نیست


روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست

من دربدرترینم ، این عکس دربدر نیست!


درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را

این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست ...!

 

 محمد علی بهمنی


من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

 

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

 

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

 

"محمدعلی بهمنی"


دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است

 

به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟

زمانه خاطره های مرا کجا برده است

 

چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان

که مرگ دلخوشی غنچه ها پژمرده است

 

اگر سقوط بهای بلند پروازیست

پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است

 

از این به بعد به رویم در قفس مگشای

چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است

 

"فاضل نظری"


بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

 

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو

نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

 

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران

اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

 

نمانده است تورا در کنار همراهی

که دوستان تو را می خرند بادینار

 

نه دوستان صفحاتی زهم پراکنده

که جمع کردنشان درکنار هم دشوار

 

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند

به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار

 

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا

رعیت است که تشویش دارد از دربار

 

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

 

فاضل نظری