اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

قسم به روح لطیفت،به روح حساست

قسم به روح لطیفت،به روح حساست

نخواستم بشوم من یُوَسِوسُ النّاسَت

 

دلیل رفتن خود را نوشته ام اما 

به حکم عقل بخوانش نه حکم احساست


تو گنج بودی و قدر تو را ندانستم 

نشان به گوهر چشمان مثل الماست

 

دوباره نام تو آمد به یادت افتادم 

جهان چه عطر عجیبی گرفته از یاسَت

 

اگر چه در دل تو نیستم ولی بسپار 

مرا به حافظه ی چشم های عکّاست


"سیدتقی سیدی"


آمدی بغض مرا قسمت باران بکنی

آمدی بغض مرا قسمت باران بکنی

بارش ابر مرا سهم بیابان بکنی


آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود

خانه ی دنج مرا کُنج خیابان بکنی


آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من

غصه را در دل این غم زده مهمان بکنی


آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت

نیتّت زلزله ای بود پریشان بکنی


اینکه با آمدنت کفر من ایمان بشود

اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بکنی


اینکه ساز دل ناکوک ببینی بروی

زخمه را از نفس عاطفه پنهان بکنی 


بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی

کاخ این سلسله را دولت ویران بکنی


شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی

آمدی شعر شدی یکسره عصیان بکنی


"علی نیاکوئی لنگرودی"


دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
 دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس


دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار 
 دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس


دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد 
 دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس


 دوباره مزمزه ای از شراب کهنه ی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس


دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل 
دوباره طنطنه ی کاروان طنین جرس


نگویمت که بیامیز با من اما ‏ ، آه 
بعید تر منشین از حدود زمزمه رس


که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم 
که یا بسامدش این عمرها نیاید بس


کبوترم به تکاپوی شاخه ای زیتون 
 قیاس من نه به سیمرغ می رسد نه مگس


برای یاختن آن به راه آزادی است 
 اگر نکوفته ام سر به میله های قفس 
  

"حسین منزوی"


دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست

دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست 
 گرچه بی برداشت کارم جز به خیره کاشتن نیست


 سرخوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم 
 لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست


حرص محصولی ندارم مزرع عمر است و اینجا 
 در نهایت نیز با هر کاشتن برداشتن نیست


 سخت می گیرد جهان بر سختکوشان و از آنروز 
 چاره ی آزاده ماندن غیر سهل انگشاتن نیست


 گر به خاک افتم چو شب پایان چه باک از آنکه کارم 
 چون مترسک قامت بی قامتی افراشتن نیست


 از تو دل کندن نمی دانم که چون دامن ز عشق است 
 چاره دست همتم را جز فرونگذاشتن نیست


 سر به سجده می گذارم با جبین منکسر هم 
 در نماز ما شکستن هست اگر نگزاشتن نیست

 

"حسین منزوی"


نفسم تنگِ تو و تو نفست تنگ کسی

نفسم تنگِ تو و تو نفست تنگ کسی 
کاش می شد که ‌در این غصّه به دادم برسی


قسمتم بوده اگر بال و پری عشق تو‌ داد
تا که در عرصه ی سیمرغ بپرّد مگسی


تا زلیخا بشود ملعبه ی دست و ترنج
یوسفی بوده ته چاهی و بانگ جرسی


می رسم یک شب باران زده آخر به خدا
بکند بین دل و دشنه ی تو دادرسی


در خودم حبسم و افسوس خدا می داند
بدتر از یک دل وامانده نمانده قفسی


همه پی در پی پیدا شدن هم نفسی 
نفسم تنگ تو و تو نفست تنگ کسی

 

 "‏علی نیاکوئی لنگرودی"


لبت انار ترک خورده‌یی بدخشانی

لبت انار ترک خورده‌یی بدخشانی
چقدر پسته دهان و ظریف دندانی


تو منبعِ عسلی،من پیاله‌ی چایم
میان خنده‌ی تو حل شدم به آسانی


همیشه چشم تو گیراتر است از انگور
دلیل وسوسه‌یی تاک های پروانی


چنان سخن زدنت طعم قند را دارد
به شعر دلکشِ مولای بلخ می‌مانی


شکوه و منزلتت را چگونه شرح دهم
تو یادگار شکوه قدیم ایرانی

 

"حامد اشکان"


می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا

می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا 
خویش را گم کرده ام اما نمی دانم کجا 

سایه ی آشفتگی ها از سرِ دل کم مباد 
ساحلی ممکن تر از دریا نمی دانم کجا 

سر به صحرا می نهد دریا نمی دانم چرا 
دل به دریا می زند صحرا نمی دانم کجا 

با من امشب خلسه ی یاد کدامین آشناست؟ 
روزگاری دیده ام او را نمی دانم کجا 

دیدمش در کوچه سارانِ غبار آلودِ وهم 
او نمی دانم که بود، آنجا نمی دانم کجا 

" مرغ آمین " شعله سر داد، ای دریغ افکنده اند 
آتشی در خرمن " نیما " نمی دانم کجا 

آن قدَر رفتم که حتی سایه ام از پا نشست 
مانده بر جا ردّ پایم تا... نمی دانم کجا

"محمدرضا روزبه"

در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش

در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش
دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش

آسوده‌ام از آتش نیرنگ حسودان
از تهمت سودابه بری باد، سیاوش

ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش

ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم
این چشمه‌ی خشکیده نمی‌کرد تراوش

من بی تو سرافکنده و دم‌سردم و دلخون
ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش

"فاضل نظری"


ای چشــم سیاهت گَله ای ازسـگ تازی

ای چشــم سیاهت گَله ای ازسـگ تازی

آخــر چـه کنم بــا دل بیچاره بســازی؟


حیرانم و وحشتزده در عشق تو، انگار ـ

ســـربازِ لهســتان وســط ارتش نازی


به به چـه قدَر سیب لبان تو رسیده ست

صد حیف که جرم است ولی دست درازی


 آن طــرح گل ساده ی در روسـری تو

دنیــای مرا سخت گرفته ست به بازی


 در عمق نگاهــت چقدَر شعر نهفته ست

بی چشم تو امـــا نشود قافیه سازی...


یک عمر دویدم به تو امـــا نرسیدم

جَرْیـــان من و تو شده خط های موازی


"کنعان محمدی"


28 اردیبهشت، روز بزرگداشت خیام

+ 28 اردیبهشت، روز بزرگداشت خیام گرامی باد 


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من


**********


آن به که در این زمانه کم گیری دوست 
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست 
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست 
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست


**********


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه 

**********


نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

"خیام"