اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

هر نگهت ز روشنی کار ستاره می کند

هر نگهت ز روشنی کار ستاره می کند


هر نگهت ز روشنی کار ستاره می کند
هرکه دوباره بیندت عمر دوباره می کند

"مهدی سهیلی"

من با توام

من با توام 
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست 
که از حیرت بادهای شمالی 
شب را به بوی بابونگی برده است 
تو کیستی که تاک تشنه 
از طعم تو 
به تبریک "مِی" آمده است .


"سید علی صالحی"


گرگ - فریدون مشیری


گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر 

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک 

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست 

وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند 

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر 

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند 

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...


"فریدون مشیری"


این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود

این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود


"سید تقی سیدی"


جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

 

"شمس لنگرودی"


گفتی که میروی به خدا میسپاری ام

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام
من باورم شده تو مرا دوست داری ام

ته مانده های آب غرورم فنا شده ست
باور نمیکنم که تو باور نداری ام

لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام

این زخم ها که کوه نمک را چریده اند!
دیگر نمک نزن تو به این زخم کاری ام

بستی بهار بودن خود را که تا ابد
در بین دشت های نبودت بکاری ام

از چشم های خیس من اما نرفته ای
"بازآ گلم به این همه چشم انتظاری ام"

برگشته ام دوباره که درکم کنی ولی
یادم نبود هیچ که باور نداری ام...

"علی بهادر"

بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها

بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها

 مثل از نو دیدن صدباره ی "اخبار" ها


 خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند

 در سکوت ما ، صدا می آید از دیوار ها


هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی

 حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها


 دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون

 "دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها


 خنده های زورکی را خوب یادم داده ای

 مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها !


گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟!

 بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها...

 

 

"سید تقی سیدی"


باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

 

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز

 

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز

 

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

 

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز

 

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 (دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)

 

من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

 

رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز

 

"رضا احسان‌پور"


با من چه کرده است ببین بی ارادگی

با من چه کرده است ببین بی ارادگی
افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی


جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام
این است راز و رمز دل از دست دادگی


ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها...
افتادگی شنیده ام و ایستادگی


روحی زلال دارم و جانی زلال تر
آموختم از آینه ها صاف و سادگی


با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند
شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی ....


"سعید بیابانکی"


جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد

جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد
شـبـیـه سـرزمـیـنــی کـه دو تـا فـرمـانــروا دارد

شـبیـه سـرزمـیـنـی که یـکـی در آن بـه پـا خـیـزد
یـکـی در مـن شـبــیـــه تــو خـیـــال کـودتــا دارد

منِ دل مـرده و عـشـق تـو شایـد منطـقـی باشـد
گـل نـیـلـوفـــر اغـلــب در دل مــرداب جــا دارد

تو دلگرمی ولی همپـا و همدستی نخواهد داشت
کسـی که قصـد مانـدن با من بی دسـت و پـا دارد

خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست
تــوانــسـتــن بــرایــم مــعـنــی نــا آشــنـــا دارد

زیـاد است انـتـظـار مـعـجـزه از مـن کـه فـرتـوتـم 
پیمبـر نیسـت هر پیـری که در دستش عـصـا دارد...


"جــواد مـنـفــرد"