اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

شهر از هجومِ خاطره‌هایت به من پُر است

شهر از هجومِ خاطره‌هایت به من پُر است

بعد از تو، شهر از منِ دیوانه دلخور است


از من که بینِ بود و عدم پرسه می‌زدم

تو بودی و کنارِ خودم پرسه می‌زدم


تو بودی و تمامِ غزل‌ها، ترانه‌ها

من بودم و تمامِ ستم‌ها، بهانه‌ها


من بودم و مجالِ شگفتی برای عشق

تو بودی و تحملِ سختِ بهای عشق


قلبم به خاطرِ تو مرا طرد کرده است

می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است


از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم

دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم


این بارِ آخر است برای خودم، نه تو

من، پشتِ خطِ فاجعه عاشق شدم، نه تو


گرداب را درونِ خودت غرق می‌کنی

تو با تمامِ حادثه‌ها فرق می‌کنی


"افشین یداللهی"

از مجموعه ی جنون منطقی

انتشارات نگاه


دوستت دارم

دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش‏
مرا بپذیر آنچنان که هستم 

"غاده السمان"


تو سرزمین منی!

باور نداشتم که زنی بتواند

شهری را بسازد و به آن

آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.

دارم از یک شهر حرف می زنم!

تو سرزمین منی!

صورت و دست های کوچکت،

صدایت،

من آنجا متولد شده ام

و همان‌جا می میرم!

 

"نزار قبانی"

 

یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام

یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام

این روزها به لطف تو حالی به حالی ام


شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست

درگیر ابرهای سیاه شمالی ام


داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست

سیلاب آمده وسط خشکسالی ام


من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت

لبریز عطر توست هوا در حوالی ام


خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست

جان داده ای به تک تک گل های قالی ام


چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق

لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام


"جواد منفرد" 


تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری


تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری


اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری


هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری


برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری


به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری


تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری


"احسان اکابری"


تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی

 

من آن سکوت شکسته در آسمان توام

و تو درآمد دنیا و آفتاب منی

 

چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها

تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی

 

برای زندگی ی بی جواب و تکراری

به موقع آمدی و بهترین جواب منی

 

روان در اوج خیالم چو رود می مانی

همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی

 

نفس پس از گذرت از حساب می افتد

و تو دلیل نفس های بی حساب منی

 

رها مکن غزلم را همیشه با من باش

که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی

 

"آسیه رضایی"


مثل روشن کردن کبریت در خرمن خطاست

مثل روشن کردن کبریت در خرمن خطاست
رخنه چیزی به نام عاشقی در من خطاست

در جدل با غصه ها چندیست پا پس می کشم
جنگ از هر حیث با هر چیزِ روئین تن خطاست

گاه احساس خدایی کار دستت می دهد
دیدن هر معضلی از چشم اهریمن خطاست

روح را با قصد پوشاندن به جان دیگری
چون لباس کهنه ای از تن درآوردن خطاست

یار وقتی که ندارد سرنخِ احساس را
مهر ورزیدن به او قدِ سرِ سوزن خطاست

زیر پای سرو جای بید مجنون نیست،نه
پیش تندیس غرور افتادگی کردن خطاست

"جوادمنفرد"
 مجموعه شعر منظره ها با تو عکس می گیرند
نشر شانی

شعر می گفتیم و در قلب همه، جا می شدیم

شعر می گفتیم و در قلب همه، جا می شدیم

شعر می گفتیم، اما باز تنها می شدیم


چند بیت از ما اگر که دست #احسان می رسید

سوژه ی هر سی شب #ماه_عسل ما می شدیم


"امید صباغ نو "


خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد

نازِ معشوق ِدل‌آزار خریدن دارد


فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق

چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد


شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته

بوسه ات میوه ی سرخیست که چیدن دارد


عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی

قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد


وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد


عمق تو دره ی ژرفیست؛ مرا می خواند

کسی از بین خودم قصد پریدن دارد


اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست

آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد


"کاظم بهمنی"

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند


تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را

چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند


در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق

ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند


مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند

که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند


ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست

به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند


پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم

کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند


"جواد منفرد"