اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

پیش بینی حاکی از یک اتفاق شوم بود

پیش بینی حاکی از یک اتفاق شوم بود 

آخر این داستان از اولش معلوم بود


کور بودن بهتر است، اصلا چطوری می شود 

با دو چشم سالم از دیدار تو محروم بود 


جواد منفرد


منتشر شده در : اشعار جواد منفرد

در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست

در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست

پریشان کسی هستم که درگیر پریشانی ست


تویی آن که رسیدن به وصالش یعنی آزادی

برای هرکه چون من در خودش یک عمر زندانی ست


همیشه تازه ای و دیدنت یک اتفاق بکر

شبیه رویت مهتاب در شبهای بارانی ست


مداوا می شوم وقتی که می خندی و می خندم

منی که راه رفع دردهایم خنده درمانی ست


بیا در دست من ها کن که هوهوی دم گرمت

وزیدن های باد گرم در عصری زمستانی ست


بیا و بی خیال منطقی بودن شو ایندفعه

که عشق و عاشقی همواره کاری غیر عقلانی ست


"جواد منفرد"


یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام

یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام

این روزها به لطف تو حالی به حالی ام


شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست

درگیر ابرهای سیاه شمالی ام


داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست

سیلاب آمده وسط خشکسالی ام


من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت

لبریز عطر توست هوا در حوالی ام


خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست

جان داده ای به تک تک گل های قالی ام


چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق

لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام


"جواد منفرد" 


مثل روشن کردن کبریت در خرمن خطاست

مثل روشن کردن کبریت در خرمن خطاست
رخنه چیزی به نام عاشقی در من خطاست

در جدل با غصه ها چندیست پا پس می کشم
جنگ از هر حیث با هر چیزِ روئین تن خطاست

گاه احساس خدایی کار دستت می دهد
دیدن هر معضلی از چشم اهریمن خطاست

روح را با قصد پوشاندن به جان دیگری
چون لباس کهنه ای از تن درآوردن خطاست

یار وقتی که ندارد سرنخِ احساس را
مهر ورزیدن به او قدِ سرِ سوزن خطاست

زیر پای سرو جای بید مجنون نیست،نه
پیش تندیس غرور افتادگی کردن خطاست

"جوادمنفرد"
 مجموعه شعر منظره ها با تو عکس می گیرند
نشر شانی

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند


تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را

چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند


در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق

ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند


مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند

که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند


ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست

به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند


پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم

کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند


"جواد منفرد"


چون عنکبوتی حبس در زندان خود هستم

چون عنکبوتی حبس در زندان خود هستم
دنیای اطراف خودم را تار می بینم

"جواد منفرد"

من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش

من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش

او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش


دوری از تو مقطعی بوده ، نه قطعی ، شک نکن

باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش


"جواد منفرد"