اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

جبرئیلم پر زد از بامم به بام دیگری

جبرئیلم پر زد از بامم به بام دیگری

یار غارم رفته در بیت الحرام دیگری

بر سر گلدسته اش تورات می خوانند آه

مسجدی دارم به نام خود به کام دیگری

شعر هایم را به گوشت خوانده خامت کرده است

دانه ای دارم که افشاندم به دام دیگری

دست هایت مرتع انگورهای نوبر است

چون حلال من نشد باشد حرام دیگری

دوستان شمشیر را چندی ست از رو بسته اند

دشمنان اما نقاب از شرم بر رو بسته اند

خسته ام از ابن ملجم کو قطام دیگری؟ 

من هزار و چارصد سال است ضربت می خورم

همچنان من در سجود ناتمام دیگری


"علیرضا بدیع"


رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام

رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام 

شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام  


کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه 

من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام  


دشمنی حاجت روا شد ، ای بخُشکد اشک من 

دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام  


بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق 

بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام !


"علیرضا بدیع"


به روز واقعه بردار ابروانت را

به روز واقعه بردار ابروانت را

برای دلبری آماده کن کمانت را

نگاه من پی معماری نوین تنت

به کشف آمده تاریخ باستانت را

رسیده تا کمرت گیسوان و می ترسم

میان خرمن مو گم کنم میانت را

ندیده وصل طلب کردم! این زمان چه کنم؟

علی الخصوص که دیدم تن جوانت را

من از دهان تو در حیرتم که از تنگی

خدا چگونه میانش دمیده جانت را؟!

به یمن چشم تو شاعر شدن که آسان است

منم پیامبری راستین، زمانت را

دو آیه آینه بر من بخوان! که تذکره ها

رسانده اند به جبریل دودمانت را

گرفته ام به غزل پیشی از چکاوک ها

تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را!


"علیرضا بدیع"

از مجموعه شعر چله ی تاک

انتشارات فصل پنجم


همیشه داشته ای شهد و شوکران بر لب

همیشه داشته ای شهد و شوکران بر لب

ز نیش و نوش هم این داری و هم آن بر لب

سبو که دست تو باشد، سیاه مست شویم

بدون این که گذاریم استکان بر لب 

چه راز داشت وجودت؟ که بعد ازین همه سال

هنوز مانده سرانگشت قدسیان بر لب

نشان قافله ی مشک و سرمه بر مژگان

نشانه های شبیخون کاروان بر لب

کجاست موعد موعود پس؟ که دلبر من

کشیده است برایم خط و نشان بر لب

بهار رد شد و ناکام ماندم از گلزار

لبم به جان نرسید و رسید جان بر لب


"علیرضا بدیع" 

از کتاب  پنجره های بی پرنده


آن چشم مست راه دلم را شبانه زد

آن چشم مست راه دلم را شبانه زد

این دزد تازه کار به دیوانه خانه زد 

ایزد برای خلق زنخدان این پری

با سیب‌های نوبر شیراز چانه زد 

انداخت شاعران قسم خورده را به بند

زلفت که لاف سلطنت عادلانه زد 

گیسوی پر شکنج تو در آن شکنجه گاه

هشتاد ضربه بر تن من تازیانه زد 

چشم تو و زبان من اینک ربوده‌اند

از هر که گوی حسن و غزل در میانه زد 

بیهوده نیست شعر نوین با حضور ما

با دست رد به هر گل و بلبل نشانه زد 

آن پشت چشم، پیش تو نازک نموده بود

این پیش من دم از غزل عاشقانه زد 

از ذهن من گذشت همین چند لحظه پیش

این بوسه‌ای که بر یقه‌ی تو جوانه زد


"علیرضابدیع"


کم حوصله ام مثل گلی اول پاییز

کم حوصله ام

مثل گلی اول پاییز

قصری که مقارن شده با حمله ی چنگیز

 

بر شاخه ی تنهایی من،

 چند پرنده

دلگرم به ذکر غزلی رشک برانگیز

 

من شاید دیواره ی یک غار قدیمی

آزرده ام از آدم ها

مثل تو، من نیز...


از لای لبم، سر زده یک شاخه ی گیلاس

از لاله ی گوشت غزلی تازه بیاویز!

 

"علیرضا بدیع"


در گیر و دار گردن و شمشیر گفته اند

در گیر و دار گردن و شمشیر گفته اند
بر روی دار گفته و درگیر گفته اند

نام تو را که شاه کلید رهایی است
یک عمر در کشاکش زنجیر گفته اند

غیر از تو هیچ دغدغه ای ماندگار نیست
اندوه توست این که اساطیر گفته اند

اندوه توست این که به اشکال مختلف
داوودها به لحن مزامیر گفته اند

اسرار چشم های تو را سالیان سال
گنجشک ها به معبد انجیر گفته اند

هر قصه را که موی تو با سینه ی تو گفت
این رودخانه ها به «عجب شیر» گفته اند

شاید تو یک چکامه ای و شاعران تو را
در یک غروب جمعه ی دلگیر گفته اند

اما تو پادزهری و نقّال ها تو را
درخواست کرده اند...ولی دیر گفته اند

"علیرضا بدیع" 

از کتاب پنجره های بی پرنده 


بهتر همان که با عطشت تاب آوری

بهتر همان که با عطشت تاب آوری

وقتی که در پیاله به غیر از شرنگ نیست

ما را شهید عشق صدا کن! که بعد ازین

نامم به یمن پاکی این بوسه، ننگ نیست


"علیرضا بدیع" 

از کتاب پنجره های بی پرنده 


از پنجره های بی پرنده


ترسم که در سماع روم از دعای دست

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع روم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست درافتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم

قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!


"علیرضا بدیع"

 

از این سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور

از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور

چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟


اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت

کـــه سربازی چه خواهد کرد با انبــــوه جنگاور؟


دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا

زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور


به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی

به ترفندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور


به استقبال شعـــر تازه ام بند قبا بگشا

مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور


"علیرضا بدیع"