اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد !


کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را

پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد


چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست

که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می  خواهد


تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد


اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل

چه فرقی می کند می  خواهدم او یا نمی خواهد ؟!


سجاد رشیدی پور


دوباره مثل تو بی اختیار می گریم

دوباره مثل تو بی اختیار می گریم

و پا به پای هوای بهار می گریم


چو مادری که دلش داغ نوجوان دیده

بریده از همه، دیوانه وار می گریم


تو آرزوی قنوت نماز من شده ای

ببین! برای تو روزی سه بار می گریم


ببخش! عاشق تو رازدار خوبی نیست

میان کوچه اگر بی گدار می گریم!


به یاد خاطره ی کوله بار بسته ی تو

همیشه پشت سر هر قطار می گریم...


حسین دهلوی


گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی

گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی
و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی
تحمل این موضوع
بسیار آسان‌تر از آنست که
شب و روز
با کسی سر و کار داشته باشی
که حتی
یکی از هزاران حرف تو را نمی‌فهمد

جورج اُورول


چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:

 

که می رسیّ و برای همیشه می مانی

و می دهی به نفس های خسته ام جانی

 

به انتهای خودم می رسم به این بن بست

همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است

 

همیشه آخر هر اتفاق می بازم

برنده باشی اگر،من به باخت می نازم

نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی

تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟

 

پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز

تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟

 

نشسته زیر پرت آسمان…چه خوشبختی

همیشه دور و برت آسمان…چه خوشبختی

 

تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟

تو ای پرنده ی پر شور و شر…چه می دانی؟

 

دوباره سادگی ام کار می دهد دستم

نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!

 

اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم

 

هنوز هم که هنوز است حین هر باران

تو را برای نفس هام آرزومندم

 

تو سهم عاشقی ام…  نه ،نبوده ای هرگز

به روزگار خودم جای گریه می خندم


لیلا عبدی


فرق داشتیم

من به خاطر خنده هایش مُردم
او به مُردنم خندید
خُب
فرق داشتیم

ازدمیر آصف 
مترجم : سیامک تقی‌زاده


هی خواستم فراموشت کنم نشد

هی خواستم فراموشت کنم نشد
هربار کم آوردم پیش چشمهایت
هرباراز لب هایت فریب خوردم
هربار برایت بهانه آوردم
وهی بهانه آوردم ، بهانه
می دانم این ها همه بی فایده اند
اما من
باز نخواهم گشت
سرزنشت نمی کنم که  فریبم دادی
خودم را رها کردم تا فریبم دهی
ابلهم ، ابلهی بزرگ
ببین که عشقت چه کرد

حنان حسنی
مترجم: بی بی سمانه رضایی


لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز


خیام


تصور می کردم

تصور می کردم
دیگر به او فکر نمی کنم
اما کافی بود
لحظه ای در محلی اندکی آرام
تنها شوم
تا دوباره یاد او
به سراغم بیاید

آنا گاوالدا


نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

 

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

“در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم”

***

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم


لیلا عبدی


در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام

در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام

چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام

 

بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند

بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام

 

با شور و شوق می رسم و طرد می شوم

موجم ، به هر طرف که بیایم ، زیادی ام

 

همچون نفس غریب ترین آمدن مراست

تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام

 

جان مرا مگیر خدایا که بعد ِ مرگ

در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام

 

قرآن به استخاره ورق خورد ! کیستم ؟

بین برادران ِ خودم هم زیادی ام !


فاضل نظری


سایر اشعار : فاضل نظری