اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی

دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی

فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی


دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی

در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی


عجیب نیست...من آنقدر خرد و خسته ام از خود...

که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی


"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"

اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی


به جرم کشتن این خنده ها در آینه...سخت است

کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی


غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی

منم غم تو…الهی که غم نداشته باشی...!


اصغر معاذی


منتشر شده در : اشعار اصغر معاذی

غزل چیست؟

" غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید. در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند. این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی. 

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

شعری است بر یک وزن ویک قافیه به طوری که مصراع اول بیت نخست ، با همه ی مصراع های دوم ابیات دیگر هم قافیه باشد . 

تذکر : نحوه ی تکرار قافیه در غزل همانند قصیده است .


موضوع غزل

درون مایه غزل عاشقانه، عارفانه یا آمیزه های از این دو است و یا مضمونی اجتماعی دارد. (بیان عواطف و احساسات وصف طبیعت یا گفت و گو از ایام جوانی) 

پیدایش غزل : غزل در قرن 6 هجری قمری رواج یافت بدین گونه که تغزل قصاید به صورت قالبی مستقل درآمد و غزل نام گرفت.

محتوای غزل در آغاز عاشقانه بود سپس عارفانه (قرن 7 و 8) و بدنبال آن در دوره مشروطیت جنبه اجتماعی به خود گرفت . غزل در روزگار ما نیز همواره از قالبهای درجه اول و محبوب شعر فارسی بوده است. 

تخلّص شاعری : شاعر در پایان غزل نام خود یا تخلص شاعری خویش را می آورد. 

غزل سرایان بزرگ شعر فارسی: شهریار- هراتی . رهی معیری . صائب تبریزی . حافظ . سعدی . مولوی . سنایی غزنوی


شکل گرافیکی قالب غزل

—-----------------*       —-----------------*

—---------------—         —-----------------*

و یا : 

......................الف    ...................... الف 

...................... ب     ...................... الف 

...................... ج      ...................... الف 


مشخصات غزل

1- تعداد ابیات غزل حداقل پنج بیت و حداکثر دوازده بیت است . ( گاهی غزل ها بیش از پانزده بیت هم یافت می شود . ) 

2- درون مایه و محتوای غزل بیان عواطف و احساسات ، عشق و عرفان و گاهی هم مضمون اجتماعی می باشد .

3- بیت اوّل غزل را مطلع بیت آخر آن را مقطع گویند . ( که هر کدام اگر به خوبی مطرح شوند حسن مطلع و حسن مقطع نام می گیرند . )

4- در غزل تنوع مطالب ممکن است . ( یعنی موضوع هر بیت می تواند با ابیات دیگر فرق داشته باشد.)

5- غزل از قرن ششم به وجود آمده است . ( در واقع همان تغزل قصیده است ) از آغاز پیدایش ، عاشقانه و با ظهور سنایی عارفانه می شود . ) 

6- با ظهور انقلاب مشروطه ، غزل مضمون اجتماعی نیز به خود می گیرد . 

نکته : غزل عاشقانه را سعدی و غزل عارفانه را مولوی به اوج خود رساندند 

حافظ که سر آمد غزل سرایان شعر فارسی است ، شیوه ی عاشقانه – عارفانه را به کمال رساند . 

مشهورترین غزل سرایان عبارتنداز : حافظ ، سعدی ، مولوی ، صائب تبریزی ، عراقی ، فرخی یزدی ، رهی معیری ، شهریار و ... 


فرق غزل و قصیده

1- از نظر تعداد ابیات

2- درون مایه و محتوای

3- وحدت موضوع نکته : اگر شاعر بیت نخست مطلع غزل و قصیده خود را زیبا و دلپسند بیاورد ، از آن به حسن مطلع تعبیـر می شود به طوری که شنونـده برای شنیدن باقی سخـن تشـویق گردد .

نکته : اگر شاعر بیت آخر شعرش را ( معمولاً قصیده یا غزل ) به نحوی شیوا و دلنشین بیاورد که به عنوان حسن ختام در روح شنونده و خواننده اثر نیک و خوش باقی بگذارد ، از آن به حسن مقطع تعبیر می شود .


از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بی زاریم

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بی زاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم


آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟


تشویش هزار « آیا » وسواس هزار « اما »

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم


دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم


دردا که هدر دادیم ، آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بُرّیم ، ابریم و نمی باریم


ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !


من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امّید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم


حسین منزوی


منتشر شده در : اشعار حسین منزوی

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟  !

 

ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!

کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!

 

چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی

آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی

 

رویای صادقی که سرانجام می رسی

یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی

 

چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه

وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی

 

می روید ازکویرِگلویم، گُلی کبود

وقتی شبیهِ بُغض، گلوگیر می شوی !

 

دست ازفریب وفاصله بردار، خوبِ من !

داری برای خوب شُدن دیر می شوی..!

 

یدالله گودرزی


به مردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم

به مردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم


به مردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم

شبیه گچ شده از دوری ات بانوی من، رنگم...


امید صباغ نو


نه که دلتنگت شده باشم - مریم قهرمانلو

نه که دلتنگت شده باشم ها !

نه ..

فقط میخواهم بگویم

به پاهایت

آمـدن می آید

همین ...


 مریم قهرمانلو 


منتشر شده در : اشعار مریم قهرمانلو

غرق یک خاطره باشی و به آخر برسی

غرق یک خاطره باشی و به آخر برسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی

به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی

از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی

عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دم رفتن او سر برسی

باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی

آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در برسی

 پویا جمشیدی
مجموعه غزل  پنهان میان سه نقطه 

اجل رسید و لبش را برابرم آورد

اجل رسید و لبش را برابرم آورد

چقدر بوسه اش از خستگی درم آورد!


تمام شد همه ی آنچه «زندگی» می گفت

تمام شد همه ی آنچه بر سرم آورد


مقابلم ملکی می به استکانم ریخت

بدون ِ آنکه بپرسد بیاورم؟! ، آورد...


به خواب مرگ بنازم که از لج ِ تقدیر

تو را در این "دم ِ آخر" به بسترم آورد


طناب ِبسته به روح است مرگ، دست ِخدا

فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد


هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش

بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد


 کاظم بهمنی

از کتاب عطارد، نشر نیماژ


منتشر شده در : اشعار کاظم بهمنی

نامه های احمد شاملو به آیدا - یک

آیدا نازنین خوب خودم!

ساعت چهار یا چهار و نیم است. هوا دارد شیری رنگ می‌شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاری های فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید «کار» کنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست. برای آن است که دیگر ـ به قول خودت ـ چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند.

اما … بگذار باشد. اینها هم تمام می‌شود. بالاخره «فردا» مال ما است. مال من و تو با هم. مال آیدا و احمد با هم …

بالاخره خواهد آمد، آن شب هایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم.

چه قدر تو را دوست دارم! چه قدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم! چه قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی: «امروز خسته هستی» یا «چه عجب که امروز شادی!» و من به تو بگویم که:‌ «دیگر کی می‌توانم ببینمت؟» و یا من بگویم: «دیوانه ی زنجیری حالا چند دقیقه ی دیگر هم بنشین!».

و همین! ، همین و همین!

تمام آن حرف ها شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه می‌کشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می‌اندازد. وحشت از اینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرف ها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمی‌کند تا پر و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.

این موقع شب -یا بهتر بگویم سحر- از تصور چنین فاجعه ئی به خود لرزیدم. کارم را کنار گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم:

آیدای من!

 این پرنده، در این قفس تنگ نمی‌خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است،‌ به این جهت است…

بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی چه گونه در تاریک ترین شب ها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.

به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آن را بشنوم.

به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شب های سفیدی.

به من بنویس که می‌دانی این سکوت و ابتذال زائیده ی زندگی در این زندانی است که مال ما نیست.

که خانه ی ما نیست. که شایسته ی ما نیست.

به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده ی عشق ما در آن آواز خواهد خواند.

 

«احمد تو»

29 شهریور  1342


منتشر شده در : اشعار احمد شاملو

آن‌که می‌گوید دوستت دارم - احمد شاملو

آن‌که می‌گوید دوستت دارم

خُـنـیـاگر غمگینی‌ست

که آوازش را از دست داده است


ای کاش عشق را

زبان ِ سخن بود


هزار کاکلی شاد

در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من


عشق را

ای کاش زبان ِ سخن بود


آن‌که می‌گوید دوستت دارم

دل اندُه گین شبی ست

که مهتابش را می جوید


ای کاش عشق را

زبان ِ سخن بود


هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست

هزار ستاره‌ی گریان

در تمنای من


عشق را

ای کاش زبان ِ سخن بود”


احمد شاملو


منتشر شده در : اشعار احمد شاملو