اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی   !

 

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

 

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!

 

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!

 

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی

 

کاظم بهمنی


اجل رسید و لبش را برابرم آورد

اجل رسید و لبش را برابرم آورد

چقدر بوسه اش از خستگی درم آورد!


تمام شد همه ی آنچه «زندگی» می گفت

تمام شد همه ی آنچه بر سرم آورد


مقابلم ملکی می به استکانم ریخت

بدون ِ آنکه بپرسد بیاورم؟! ، آورد...


به خواب مرگ بنازم که از لج ِ تقدیر

تو را در این "دم ِ آخر" به بسترم آورد


طناب ِبسته به روح است مرگ، دست ِخدا

فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد


هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش

بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد


 کاظم بهمنی

از کتاب عطارد، نشر نیماژ


منتشر شده در : اشعار کاظم بهمنی

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده ست


باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده ست


بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده ست


تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست


در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده ست


از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده ست


من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می گردم اما همچنان بی فایده ست


"کاظم بهمنی"


کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند


فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم

کسی که شهد می خورد عسل ارائه میکند


نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند


به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند


« رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه میکند


بگو به کعبه از سحر درون صـــف بایستد

ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه میکند


ظهــر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند!


و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که

نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند!


"کاظم بهمنی  "


به رفتن تو سفر نه، فرار می گویند

به رفتن تو سفر نه، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حٌسن ِخار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

"کاظم بهمنی"