اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست ، نه ! دیگر قرار نیست

 

شادم که زود می گذرد شادی ام ولی

غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست

 

از یاد رفت غرش شیران بیقرار

آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست

 

بگذار در غبار فراموشمان کنند !

این سینه را تحمل سنگ مزار نیست

 

اقرار عشق راه به انکار می برد

این کفر جز عبادت پروردگار نیست

 

فاضل نظری


تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

 

به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است ، شاعر توست

 

که گفته است که من شمع محفل ِ غزلم ؟!

به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست

 

فاضل نظری


تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز ، داری را که از دست تو خواهد رفت

 

فاضل نظری


سایر اشعار : فاضل نظری

با اینکه خلق بر سر دل می‌نهند پا

با اینکه خلق بر سر دل می‌نهند پا

شرمندگی نمی‌کشد این فرش نخ‌نما


بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار

خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما


کاری به کار عقل ندارم به قول عشق

کشتی‌شکسته را چه نیازی به ناخدا


گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست

ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟


فرق میان طعنه و تعریف خلق نیست

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها


"فاضل نظری"


دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است

 

به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟

زمانه خاطره های مرا کجا برده است

 

چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان

که مرگ دلخوشی غنچه ها پژمرده است

 

اگر سقوط بهای بلند پروازیست

پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است

 

از این به بعد به رویم در قفس مگشای

چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است

 

"فاضل نظری"


بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

 

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو

نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

 

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران

اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

 

نمانده است تورا در کنار همراهی

که دوستان تو را می خرند بادینار

 

نه دوستان صفحاتی زهم پراکنده

که جمع کردنشان درکنار هم دشوار

 

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند

به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار

 

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا

رعیت است که تشویش دارد از دربار

 

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

 

فاضل نظری