خفته در چشم تو نازیست که من می دانم
نگهت دفتر رازیست که من می دانم
قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت
رشته عمر درازیست که من می دانم
بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی
سینه اش بحر نیازیست که من می دانم
گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
سایه را سوز و گدازیست که من می دانم
یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند
آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم
غلامرضا طریقی
آنقدر پُرم از تو، که کم مانده ببارم
در متن نگاهت،غزلی تازه بکارم
من بی تو دلم را چه کنم، بی تو دلم را
اما نه دراین سینه دلی بی تو ندارم
باشد بروآسوده خدا با توعزیزم
باید که به این خاطره ها دل بسپارم
حالا همه شب حال و هوای شب مرگ است
حالا که غمت مانده به جای تو کنارم
ای کاش بیایی و ببینی به چه حالی
افتاده از آن کوچه ی بی ماه گذارم
شاید به تمنای تو یک شب بروم تا
آنجا که نباشد کسی ازایل و تبارم
می یابمت آری به دلم فال توافتاد
هرچند کمی زود ، کمی دیر، بهارم
غلامرضا طریقی
منتشر شده در : اشعار غلامرضا طریقی