اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

شب آمد

زمان گذشت 

شب آمد 

سحر رسید و هنوز

به چشم بسته ی ما خواب خوش نمی آید


احسان افشاری

می خوابم و شبم را به تو می سپارم

می خوابم
و شبم را
به تو می سپارم

رویایم را
به بیداریت
به رویایت
تا
هر چه می خواهی
با آن بکنی

تا صبح
جهان من
از آن توست

افشین یداللهی


سایر اشعار : افشین یداللهی

امشب نفس تو می وزد در گوشم

امشب نفس تو می وزد در گوشم

عطری زده ام، لباس نو می پوشم


با سینی چای بوسه ی تازه بیار 

من چای بدون قند کی می نوشم؟


آرش شفاعی

سایر اشعار : آرش شفاعی

شب است و در سکوت خانه فکر تازه ای دارم:

شب است و در سکوت خانه فکر تازه ای دارم:

بریزم هرچه دارم پیش روی دست و دل بازت!


بیا افشا کنیم احساس مان را چون که می ترسم-

"برادر خوانده" هایم پرده بردارند از رازت...


امید صباغ نو

سایر اشعار : امید صباغ نو

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

دارد به کجا می برَدَم این غم ِ جانکاه ؟!

 

فرجام پلنگانه ام از دست تو مرگ است

از دست تو ای ماه ! تو ای ماه ! تو ای ماه !

 

لبخند بزن "پنجره ی بسته ی " خود را

بگشای به روی من ِ بدجور " هوا خواه " !

 

تا دامنه ی دامنت آشفته ترین است ؛

هستی تو دلیل سفر این همه سیّاح

 

تنها روش "کشف حجاب" تو همین است ،

باید که عمل کرد به " قانون رضا شاه "

 

" شیرینی " و پابند "اصولت " و چه افسوس !

" فرهاد وَش " اما نشدی "طالب اصلاح "

 

"حنظله ربانی"


امشب به ساز خاطره مضراب می زنم

امشب به ساز خاطره مضراب می زنم

 مضراب را به یاد تو بی تاب می زنم


 آری‚ کویر عاطفه‌ام‚ تشنه توام

 دل را به یاد توست که بر آب می زنم


 فانوس آسمانی و من هم ستاره وار

 چشمک به سوی زورق مهتاب می زنم


 رفت آن شبی که اشک مرا خواب می ربود

 ‍«امشب به سیل اشک ره خواب می زنم»


 بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ

 تنها نگاه توست که در قاب می زنم


"حسین منزوی"


گاهی تصور کن

گاهی تصور کن

زنی را

نه زشت نه زیبا

درست شبیه به من!

زنی که چشم هایش

هنوز دوره ‌گردِ نگاهِ تـوست

و هر شب

پرسه گردِ خیالی است

که بی تـو

به رویایی ختم نمی شود!

زنی که هر روز خودش را

دار می زند با مژه هایت

و جان می سپارد

در شبِ چشم هایِ تـو!

زنی که بیگانه شد با خود

وقتی که دیگر لب هایت

نامش را

به نجوایی درآغوش نکشید!

زنی که هر روز با اشک هایش

سیلی می زند برگونه های خود...

زنی فراموش کار

که تکه ای از تن اش را

درست همان جا که می تپد در سینه

جاگذاشت، در میان آغوشِ تـو!

زنی که با من در جدال است هر دم

که تویی را بهانه می کند، دم به دم!

زنی که

هیچ ...

گاهی به یادش باش!

 

"مریم یزدانی"