من از دوردست ها آمده ام
از مزارع گندم
از کرت های جالیز
و از سرزمینی
که آسمانش تنها دو پیراهن دارد
روزها آبی می پوشد
و شب ها پیراهنی بلند
که تاب می خورد
در رقص هزار و یک ستاره روشن
من از دوردست ها آمده ام
از کوچه های کودکی
از شهر رنگین قصه های پدر
در شب های کشدار زمستان
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را
در نگاهش به من می بخشید
محمدرضا عبدالملکیان
از کتاب گزینه اشعار