اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا خواندیم وگوشِ آسمان هربار کر می شد


من و تو چون عروسک های خیسِ پنبه ای بودیم

که هرشب سقفِ مان از ترسِ آتش شعله ور می شد


من وتو با دو قاشق چاله می کندیم درسلول

دو قاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد


من و تو حاصلِ رگبارهایی مقطعی بودیم

دوامِ تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد


همیشه ربطِ استدلال هامان با رفاقت ها

دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد


میان چشمِ مان تنها دو فنجان آب باقی بود

که آن هم پشت سر،صرفِ وداعی مختصر می شد


نصیب ما تمام زندگی از بودنِ مادر

صدای خنده ی آرامِ گرگی پشتِ در می شد


"حامد ابراهیم پور"

از مجموعه شعر "به احترام سی و پنج سال گریه نکردن" 

نشرفصل پنجم


خیابان های پایین شهر می دانند

مشتی کتاب و فیلم، روی میز ِتحریر و
یک دست مبلِ کهنه روی فرشِ ماشینی
همسایه و جشنِ تولّدهای پی در پی
تلویزیون و پخش یک برنامه ی دینی!

پوسانده تنهایی دلت را، مثل آبی که
یک دفعه زیر بسته ی کبریت افتاده
هربار خود را گوشه ی آیینه می بینی
یک خطِّ دیگر روی پیشانیت افتاده

دیگر تصور می کنی مشتی خیالاتند
این میز،آن یخچال، این بشقاب،آن شانه
حس می کنی دیگر برایت مثل تابوت است
این راهرو، آن بالکن، این آشپزخانه

هرشب صدایت در سکوتِ خانه می پیچد
مانند جیغِ مُرده ای که خواب بد دیده
نعشی شدی که گوشه ی تابوت کز کرده
جِنّی شدی که گوشه ی حمام خوابیده

طوفان شدو درخاکِ بی خورشید خشکیدی
مثل درختی زرد در سودای تابستان
یا در اتاقِ خلوتِ تبعید ، بی امّید
یا در حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان

در سینه ات یک دردِ ناآرام می پیچد
مثل صدای تیر، در ساعاتِ خاموشی
در خاطراتت مثل بادی سرد می لرزی
تنهایی ات را مثل شیری گرم می نوشی

تو در نهایت سهمِ ماهیخوار خواهی شد
این را تمام ماهیانِ نهر می دانند
تو مثل یک آواز ِنامفهوم ، غمگینی
این را خیابان های پایین شهر می دانند...

"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر:  به احترام سی و پنج سال گریه نکردن
نشر: فصل پنجم .