اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

قطار مى رود تو مى روى

قطار مى رود

تو مى روى

تمام ایستگاه مى رود

و من چقدر ساده ام

که سال هاى سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده هاى ایستگاه رفته

تکیه داده ام


قیصر امین پور


گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ 

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ 


پر می زند دلم به هوای غزل، ولی 

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ 


گیرم به فال نیک بگیرم بهار را 

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ 


تقویم چارفصل دلم را ورق زدم 

آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟ 


رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند 

حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


قیصر امین پور

زندگی ، لب زخنده بستن است

غنچه با دل گرفته گفت :

زندگی ،  لب زخنده بستن است

گوشه ای درون خود نشستن است .

گل به خنده گفت :

زندگی شکفتن است ،

با زبان سبز راز گفتن است .

گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه

باز هم به گوش میرسد

تو چه فکر می کنی ؟

راستی کدام یک درست گفته اند ؟

من که فکر می کنم

گل به راز زندگی اشاره کرده است

هر چه باشد او گل است

گل ، یکی دو پیرهن

بیشتر ز غنچه پاره کرده است .


قیصر امین پور


ما گنهکاریم، آری، جُرم ما هم عاشقی است

ما گنهکاریم، آری، جُرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟


قیصر امین پور


ما که این همه برای عشق

ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا

در رثای بی شمار عاشقان

که بی دریغ

خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می کنیم؟


قیصر امین پور


سالها رفت و هنوز

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران

خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست

کجاست


قیصر امین پور


در کتاب چار فصل زندگی - قیصر امین پور

در کتاب چار فصل زندگی

صفحه ها پشت سرِ هم می روند

هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند

لحظه ها با شادی و غم می روند...

گریه، دل را آبیاری می کند

خنده، یعنی این که دل ها زنده است...

زندگی، ترکیب شادی با غم است

دوست می دارم من این پیوند را

گر چه می گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را


قیصر امین پور


بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟

چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال 


ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من ! 

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال


قیصر امین پور


ایستاده در باد

ایستاده در باد

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه

برسر مزرعه افتاده بلند

سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم

سایه ی امن کلاهش اما

لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از ته دل می خواند:

آنکه می ترسد

می ترساند

 

قیصر امین پور