-
ترجیح می دادم کمی بیگانه تر باشی
شنبه 6 آذر 1395 13:33
ترجیح می دادم کمی بیگانه تر باشی تا از تمام دردهایم باخبر باشی حس قشنگی نیست، میدانم،ولی بانو باید بمانی روی زخم من " شکر " باشی تا جبهه میگیری به سمتم دشنه می بارد دشمن شدی اما خودت باید سپر باشی واحیرتا... از چشم هایت آیه می ریزی پیغمبری یا... می شود اصلا بشر باشی؟ طغیان کن از جایت، زمین را درخودت حل کن...
-
با غم انگیز ترین رنگ جهان همدردم
شنبه 6 آذر 1395 12:30
با غم انگیز ترین رنگ جهان همدردم من که در چشم تو دنبال خودم می گردم آتشت ریخت در آغوش جهان، می سوزم مثل یک جنگل انبوه، ولی خون سردم جشن عریانی دریاست که من از اعماق تا هم آغوشی امواج خبر آوردم آنچنان می دوم از شوق که تا خانه ی تو باد اگر پیرهنم را نبرد، نامردم تا کمی دست تو در دست من آرام گرفت گردش خون تو را در رگ خود...
-
دیده بوسی ها که پیغام بهاری می دهند
شنبه 6 آذر 1395 12:27
دیده بوسی ها که پیغام بهاری می دهند یک دقیقه حال، ساعت ها خماری می دهند عید، اینطوری بدون تو محرم می شود روزها بوی غریب سوگواری می دهند شهر، منهای تو _ قبرستان بگویم بهتر است_ کوچه هایش حس آدم را فراری می دهند زنگ پشت زنگ، هفده ساله ها سر می رسند دور از چشم تو عکس یادگاری می دهند عید، عید باب طبعم نیست وقتیکه به من...
-
این که با من بر سر پیمان نباشی ساده است
شنبه 6 آذر 1395 12:17
این که با من بر سر پیمان نباشی ساده است راستی این روزها دشمن تراشی ساده است زرق و برق زندگی "دلبستکی" دارد ولی دل بریدن از تمام این حواشی ساده است مثل باران بهاری دشت را سیراب کن روی چندین گل، وگرنه، آب پاشی ساده است ماه را در حوض نه، در آسمان تعقیب کن جستجوی ماه روی چند کاشی ساده است امتحان عشق نزد اهل دل،...
-
کی می رسم به لذت در خواب دیدنت؟
شنبه 6 آذر 1395 12:10
کی می رسم به لذت در خواب دیدنت؟ سخت است سخت ازلب مردم شنیدنت هرکس که این ستاره ی دنباله دار راـ یک قــــرن پیش دیده زمان دمیــدنت ـ از مثل سیــــل آمدنت حرف می زند از قطره قطره بر دل خـــــارا چکیدنت پروانه ها به سوختنت فکر می کنند تک شاخ ها به در دل توفان دویدنت من...من ولی به سادگی ات،مهربانی ات گه گاه هم به عادت...
-
چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمیشد
شنبه 6 آذر 1395 12:05
چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمیشد یک دو بیتی گفتم اما سست با اکراه گفتم امشب از یمن نگاهت، ای نگاهت باغ رویش یک رباعی، یک قصیده، یک غزل دلخواه گفتم شاد در ایوان نشستم با تو در مهتاب، بیتاب چنـد بیتـی مثنـوی هـم زیـر نـور مـاه گفتم نیمهشب شد شببهخیری گفتم و اشکی فشاندم وقت رفتن یـک غـزل هم با ردیف آه گفتم...
-
نشسته ام به تماشای چشم چون پری ات
شنبه 6 آذر 1395 11:55
نشسته ام به تماشای چشم چون پری ات که سهم من بشود یک نگاه سرسری ات که سهم من بشود سرزمین موهایت اگر اجازه دهد مرزهای روسری ات زمان عرضه ی لبخندها حواست نیست که کشته می دهد این خنده های دلبری ات نگاه کن که دوباره به خود بگویم کاش که این نگاه نباشد نگاه آخری ات مگر چه کرده دلِ بی گناه من خانم ! که دل نمی کنی از شیوه ی...
-
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
جمعه 5 آذر 1395 13:16
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد وسعت تنهایی ام را در شبستان...
-
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور
جمعه 5 آذر 1395 12:59
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور نازنین! چایی که میریزی نباتی هم بیاور محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی ! آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور اینقدر با بچه شهری ها نکن...
-
مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدن
جمعه 5 آذر 1395 12:52
مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدن با این همه سخت است دل از چون تو بریدن از تو فقط آزردن و هی کوزه شکستن از من همه دل دادن و پا پس نکشیدن دل کفتر ماتم زده ای بود که با عشق کارش شده بـی واهمــه از بام پریدن چون سرخ ترین سیب در آغوش درختی سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن آن گونه دچارت شده یوسُف که خودش هم افتاده به عاشق...
-
پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است!
جمعه 5 آذر 1395 12:50
پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است! زخم تردیدی به روی باورم جا مانده است! کاملاً عاشق نخواهم شد از این پس! بخشی از – روح من در عشقهای دیگرم جا مانده است! اینکه هر شعری که می گویم پریشان می شود تار مویی از تو لای دفترم جا مانده است! آتش در زیر خاکستر کماکان آتش است! برقی از چشم تو در خاکسترم جا مانده است! با...
-
منتظر هستم ! مسلح کن تفنگ دیگری!
جمعه 5 آذر 1395 12:47
منتظر هستم ! مسلح کن تفنگ دیگری! سمت من شلیک کن حالا فشنگ دیگری! پشت هر لبخندت اخمی تلخ پنهان گشته است! غالباً خفته ست در هر صلح ؛ جنگ دیگری! مثل یک دیوانه دنبالت به راه افتاده ام سمت من پرتاب کن - از لطف- سنگ دیگری! من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن! نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری! عاقبت بر پایه ی قانون...
-
ساده می گویم : یکی دارد دلم را می برد
جمعه 5 آذر 1395 12:43
ساده می گویم : یکی دارد دلم را می برد پیش از اثبات جرائم متهم را می برد هر چه هم عیار باشد موقع غارتگری مطمئنم دست کم این یک قلم را می برد این ستمکاری که من دیدم یقینا عاقبت - آبروی مردمان محترم را می برد اینکه ویران می شوم با رقص او بیهوده نیست لرزه ای گاهی شکوه ارگ بم را می برد بیم از بیگانه دارم گرچه گاهی یک نفر -...
-
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
جمعه 5 آذر 1395 12:40
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟ پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟ سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی! تا به حال از من کسی شعر بدی...
-
زندگینامه احمد شاملو
پنجشنبه 4 آذر 1395 13:40
احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. زندگی و فعالیتها تمام مطالب این بخش با توجه به اطلاعات ارائه شده در سالشمار زندگی احمد شاملو نوشته آیدا...
-
در دلم این روزها چیزی بجز آشوب نیست
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:35
در دلم این روزها چیزی بجز آشوب نیست اهل قاجاری و در فکرت بجز سرکوب نیست قلب من همچون درختی شد ولی این را بدان اینکه رویش یادگاری می نویسی چوب نیست طعنه های اهل کنعان سخت تر از مردن است دوری یوسف دلیل گریه ی یعقوب نیست زخم من با زخم های تازه بهتر می شود خاطراتت را بیاور حالم اصلا" خوب نیست هی نگو پای تمام غصه هایت...
-
زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:31
زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود پا به پای من اگر آمده بودی در شهر این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود بین ما موش دواندند! خودت می دانی چون که...
-
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:22
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟ سربه تایید تکان دادی و گفتی آری! (عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود او که از جان خودت دوست ترش می داری) ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری من عروس توام ای از من و آغوشم دور خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده زندگی...
-
در امتدادِ سحر میرسم به خانهی تو
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:16
در امتدادِ سحر میرسم به خانهی تو سلام بر تو و دریای بیکرانهی تو سلام بر نفسِ باد و بادبان که مرا رساندهاند به مهمانیِ شبانهی تو چه محفلیست، به مهمانیِ بهارانم چه مجلسیست، صدای من و ترانهی تو بریدم از همه و آمدم به دیدارت کبوترانه نشستم به شوقِ دانهی تو دلم دلیست که در زلفت آشیان کرده سرم سریست که جا مانده...
-
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:07
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم ولی هرنقطه ای...
-
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
چهارشنبه 3 آذر 1395 22:01
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند بشود فاشِ همه راز اشارات نظر! قصه عشق مرا نامه...
-
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی
چهارشنبه 3 آذر 1395 21:57
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی با غم این روزهای من عجین تر می شوی آتشی هستی که وقتی گر بگیری در دلی از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی لحظه ی لبخند، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک... وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی شیک می پوشی و...
-
آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!
چهارشنبه 3 آذر 1395 21:51
آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت! با جان و دل گذاشتمت خشت روی خشت حالا بگو که بام کدامین کبوتری دادی مرا به دست کدام آسمان_نوشت اوکیست او که خواست تو تسکین من شوی شیطان سرشکسته ی وامانده از بهشت! اوکیست او که با همه ی مهربانی اش خوی تو را به آتش خشم و جنون سرشت ای کاخ سرنگون شده بر اشتیاق من از تو چه مانده است به جز یک...
-
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
چهارشنبه 3 آذر 1395 16:17
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟ بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟ در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟ محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟ آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ،...
-
شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم
چهارشنبه 3 آذر 1395 16:12
شبی یک ذره از پلک قفس وا ماند و من رفتم دلم با کوهی از دلشوره تنها ماند و من رفتم به او هشدار دادم... قصد ماندن داشت انگاری کمی این پا و آن پا کرد و... آنجا ماند و من رفتم نمی دانم؛ ولی شاید زمینگیر نگاهی بود گرفتار غم امروز و فردا ماند و من رفتم برادرها به من اصرار می کردند باش! اما فقط یک تکه از پیراهنم جا ماند و من...
-
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
چهارشنبه 3 آذر 1395 16:10
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت مانند آشنای غریبه در این جهان جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت گفتم بمان که دولت عشق است بودنت اما توجهی به چنین دلبری نداشت وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ... بال و پر رها شده ی دیگری...
-
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد!
چهارشنبه 3 آذر 1395 16:07
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد! چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد! نکند وارث لبخند مونالیزایی! که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟ هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند! که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟ با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم! لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد...
-
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم
چهارشنبه 3 آذر 1395 15:44
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک...کجا می گردی؟ آن...
-
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
چهارشنبه 3 آذر 1395 15:42
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده دهن پنجره از رفتن تو وا مانده قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات "دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر تکه هایی است که از روح تو این جا مانده بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان...
-
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی
چهارشنبه 3 آذر 1395 15:40
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی صید تو اسیر است به این دام جدایی روزی سر راه دل او دام نهادی حالا که اسیرت شده پس دور چرایی آهوی پریشان تو در بند اسیر است خو کرده به این دام اگر دام بلایی قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد آغاز کنی صید وّ سپس رخ ننمایی امروز خبر نیست دگر از تو وّ از دام شاید که نشستی سر کویی به هوایی هرجا...