اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ما مست نگاه تو تماشاءالله

ما مست نگاه تو تماشاءالله

سرگشته ی ماه تو تماشاءالله

احسن تویی و تبارک الله لبت

چشمانِ سیاه تو تماشاءالله!


جلیل صفر بیگی


من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب


نماز شام غریبان چو گریه آغازم

به مویه‌های غریبانه قصه پردازم

.

به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار

که از جهان ره و رسم سفر براندازم

.

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

.

خدای را مددی ای رفیق ره تا من

به کوی میکده دیگر علم برافرازم

.

خرد ز پیری من کی حساب برگیرد

که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم

.

بجز صبا و شمالم نمی‌شناسد کس

عزیز من که به جز باد نیست دمسازم

.

هوای منزل یار آب زندگانی ماست

صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم


حافظ


مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست


مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست
دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید !

کاظم بهمنی

کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم

 کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم


 کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم 

که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش


حافظ



گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى

گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى


گفتم لب تو را که دل من، تو برده‌اى

گفتا کدام دل؟ چه نشان؟ کى؟ کجا؟ که برد؟


سعدی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


شهریار


فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را

فهمیدم اما دیرفهمیدم که


فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را
از هرطرف هم که بخوانی باز "نادان" است


محسن کاویانی


پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را

پلک وا کن رو به من ، رو کن هر آنچه بود را

آن دو تا جام می ناب غزل آلود را


زل بزن در چشم من بگذار وقت رفتنت

خوب بدمستی کنم این فرصت محدود را


سینه ام آتش گرفته ، دست من قلیان بده

تا نفهمد هیچ فردی علت این دود را !


انتظار یک غزل داری ولی بنشین ببین

آخرین نقاشی مردی که شاعر بود را


بی حضور گرم تو در بوم حتی آفتاب

پر نخواهد کرد هرگز جای این کمبود را


دلخوری ، می دانم ! اما خصلت دریاست این

توی هر حالی که باشد می پذیرد رود را


جواد منفرد

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای 
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند

امید صباغ نو

به جای این که در شب­های من خورشید بگذارید

به جای این که در شب­های من خورشید بگذارید

فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید 


همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم

به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید 


همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم

مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید! 


خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید 


ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است

خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!


گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش

شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید


امید صباغ نو