اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

من هوس کردم که مهمانت کنم با قهوه ای

اشعار ناب


من هوس کردم که مهمانت کنم با قهوه ای

راستی قهوه نمی نوشی تو... چای داغ چه؟


"مهدی مهدی زاده"


حالِ تنهاییِ من غمزده و طوفانی ست

حالِ تنهاییِ من غمزده و طوفانی ست
به دلم فاخته ای گرم مصیبت خوانی ست


در سرم طایفه ای طبل عزا می کوبند
مجلس سینه زنی در حَرمی پنهانی ست


مِهر پاییز کجا بود در این شهر شلوغ
چارفصلِ دل من در خطر ویرانی ست

مرغ آمین که به آهی لب دیوار نشست
ناله سر داد که تقدیر تو بی سامانی ست

هرکه دستی به دلم زد سر ِبی مهری داشت
پای هر دل زدنم کوبشِ سرگردانی ست

به سَرم هست از این شهر خودی کُش بروم
که در این ورطه اگر ماند کسی قربانی ست

خالکوبی شده رفتن به همه بال و پرم
همچو آن مرغ مهاجر که پَرش زندانی ست

رد شد از خلوت من هر که دلش سنگی بود
سنگ بر شیشه زدن قاعده اش مجانی ست

عشق در باور من آبی آرامش نیست
خط به خط مثنوی درد عجب طولانی ست

وقت باران به همه شهر خبر خواهم برد
مرگ در آینه ها فاجعه ای انسانی ست

کو هوایی که کمی شعر وُ نفس تازه کنم
تا تَوهم نزنم یوسف من کنعانی ست

سدر وُ کافور دوایی ست بر این خاطر تنگ
مرگ در می زند ُو سَفسطه نافرمانی ست

"بتول مبشری"


خدا پشت و پناهت زود برگرد

خدا پشت و پناهت زود برگرد

فدای شکل ماهت زود برگرد 


هوا سرد است،شالت را بینداز

بگیر این هم کلاهت،زود برگرد


ببین این گونه نگذاری بماند

دو چشمانم به راهت زود برگرد


دلم را تو شکستی ای مسافر

به جبران گناهت زود برگرد


برایت نیست جایی مثل خانه

بسوی زاد گاهت زود برگرد


بیا از زیر قرآنم گذر کن

خدا پشت و پناهت،زود برگرد


"نجمه زارع"


عاشق تو شده ام

پس از دیدار تو 

همواره شادمان بوده ام 

ولی دائم در نگرانی 

نگران اینکه شاید از من ناامید شوی 

نگران اینکه دوستی مان به پایان رسد 

نگران اینکه شاید از بودن با من شاد نباشی 

نگران اینکه شاید برای تو اتفاقی بیفتد 

عاشق تو شده ام 

و شاید نگرانی فراوان من 

به خاطر عشق من به توست


"سوزان پولیس شوتز"

از کتاب سرخ به رنگ عشق

ترجمه: رویا پرتوی


دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی

دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی
که شعله ور کنی مرا لهیب سرکشم شوی
کنار تخت و بسترم به من بگو چه می کنی
چرا سرک کشیده ای که میل شورشم شوی


پس از تو از شراب من کسی پیاله ای نخورد
کسی به جز خیال تو مرا به خلوتم نبرد
از این اتاق همهمه کسی عیادتی نکرد
مسیر هر مسافری به مقصد تنم نخورد

نمی شود نمی شود که شب به شب خطر کنی
به اشک وا دهی مرا به گریه جان بسر کنی
بیای وُ باز گم شوی به غم حواله ام دهی
من ِنفس بریده را مدام دربدر کنی

گذشته از گناه تو به پی نوشت سال ها
مرا به عمد خط زدن گذشتن از مجال ها
تو در کنار دیگری دچار جرم خانگی
و سهم بیکسی ِمن خیال با محال ها

برو دوباره هم برو به بسترش گناه کن
تو خوب زخم می زنی دوباره اشتباه کن
دوباره رختخواب او به آتش جنون بکش
برو به داغ بوسه ها تن وُ لبش سیاه کن

چه حس تلخ مبهمی به جان امشبم گرفت
بهانه شد عبور تو ببین مرا غم ام گرفت
چهار فصل عاشقی تداعی گذشته شد
بین دوباره عاصی ام جنون امشب ام گرفت ...

"بتول مبشری"


تمام صدایت گمراهی ست

تمام صدایت گمراهی ست

من به این گمراهی ایمان آورده ام

من این گمراهی را دوست دارم

من آغوش تورا می خواهم

اغوشی که حرام است

من لبهایی را می خواهم

که حدود شرعی برآن جایز است

من اندامی را می خواهم

که خونم را حلال کند

هرچه تو بخواهی همان است

هرچه بگویی همان

بگو در آغوش شیطان بخوابم

بگو فرشتگان را قتل عام کنم

بگو

این گمراهی را دوست دارم

من ازصراط مستقیم به  تو می ترسم

من به دستهای تو ایمان دارم

به چشمهایت اعتقادراسخ


ندی انسی الحاج

ترجمه : بابک شاکر


شعر کهن

گلچین غزلیات از حافظ
گلچین غزلیات سعدی
گلچین غزلیات خواجوی کرمان
گلچین غزلیات عطار نیشابوری
گلچین غزلیات صائب تبریزی
گلچین غزلیات اوحدی مراغه ای
گلچین غزلیات سیف فرغانی
گلچین غزلیات خاقانی
گلچین غزلیات سنایی غزنوی
گلچین غزلیات محتشم کاشانی
گلچین غزلیات انوری ابیوردی
گلچین غزلیات فخرالدین عراقی
گلچین غزلیات عبید زاکانی
گلچین غزلیات وحشی بافقی
گلچین رباعیات خیام

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا...

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا...

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا...

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…

"نجمه زارع"