دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم
دلی دچار تو و سر به راه می خواهم
دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم
و باز لذت یک اشتباه می خواهم
همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم
که با تو من غزلی رو به راه می خواهم
پناه خستگی من! بمان و با من باش
میان این همه طوفان، پناه می خواهم
تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی
برای خواندن تو قبله گاه می خواهم
دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.
"رضا قریشی نژاد"
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
"عباس معروفی"
مجموعه ای از بهترین تک بیت های استاد هوشنگ ابتهاج در چهار قسمت تدارک دیده شده که به مرور خدمت شما خوانندگان عزیز وبلاگ اشعار ناب ارائه خواهد شد.
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست
***
این شبآویخٖتگان را چه ثمر مژدهی صبح؟
مرده را عربدهی خواب شکن حاجت نیست
***
من تماشاى تو مىکردم و غافل بودم
کز تماشاى تو خلقى به تماشاى منند...
***
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچهی ایام، دلِ آدمیان است
***
این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست
***
وقـت است که بنشینی و گیسو بگشایـی
تا با تـو بگـویـم غــم شـب های جـدایـی
***
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم
***
چه غـریبانه تـو با یـاد وطـن مـی نالی
من چه گویم که غریب است دلـم در وطنـم
***
چه مغرورم! ولی آنقدر زنجیرم به احساسم
که تا رد می شوی کج می کنم سمت تو راهم را...
***
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب...!
.
.
"فریدون مشیری"
باور نداشتم که زنی بتواند
شهری را بسازد و به آن
آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف می زنم!
تو سرزمین منی!
صورت و دست های کوچکت،
صدایت،
من آنجا متولد شده ام
و همانجا می میرم!
"نزار قبانی"
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشهای زان خرمن زیباییام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
"ابولحسن ورزی"
آن چشم مست راه دلم را شبانه زد
این دزد تازه کار به دیوانه خانه زد
ایزد برای خلق زنخدان این پری
با سیبهای نوبر شیراز چانه زد
انداخت شاعران قسم خورده را به بند
زلفت که لاف سلطنت عادلانه زد
گیسوی پر شکنج تو در آن شکنجه گاه
هشتاد ضربه بر تن من تازیانه زد
چشم تو و زبان من اینک ربودهاند
از هر که گوی حسن و غزل در میانه زد
بیهوده نیست شعر نوین با حضور ما
با دست رد به هر گل و بلبل نشانه زد
آن پشت چشم، پیش تو نازک نموده بود
این پیش من دم از غزل عاشقانه زد
از ذهن من گذشت همین چند لحظه پیش
این بوسهای که بر یقهی تو جوانه زد
"علیرضابدیع"
یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام
این روزها به لطف تو حالی به حالی ام
شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست
درگیر ابرهای سیاه شمالی ام
داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست
سیلاب آمده وسط خشکسالی ام
من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت
لبریز عطر توست هوا در حوالی ام
خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست
جان داده ای به تک تک گل های قالی ام
چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق
لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام
"جواد منفرد"
عشق که همیشه عشق نیست
بعضی وقت ها آواز کلاغی ست
که از تنهایی
آدم دل به قار قارش می بندد
"امیروجود"