اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ای معمای شکوفا شدن آسان نشدی

ای معمای شکوفا شدن آسان نشدی

لحظه هایم همه خشکید ، تو باران نشدی

 

بی تو مشقم شده هر بار ترک بستن خویش

مرگ صد باره ی من دیدی و گریان نشدی

 

رمز روییدن این خاک قدمهای تو بود

عابر خیس همین تکه بیابان نشدی

 

یک قدم پیش تر از من شده ای فصل بهار

مژده ی وصل بر این فصل زمستان نشدی

 

در فقیری چه کنم گرمی بازار تو را

کیمیا گشته حضورت کمی ارزان نشدی

 

گفتم این بار غزل را به تو زینت بدهم

تو بر این سفره ی بی قافیه مهمان نشدی

 

"غلامرضا ابراهیمی"


بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

 

آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم

که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است

 

رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود

دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است

 

سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم

طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است

 

خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی

دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است

 

کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی

که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

 

تارهای نفسم را به زمان می بافم

که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است

 

"سوگل مشایخی"


تن بلورین ماه ِ من ! مویت شب ِ یلدایی است

تن بلورین ماه ِ من ! مویت شب ِ یلدایی است
اینهمه محشر شدن اسراف در زیبایی است

فکر ِ مضمون ِ جدیدم، قیس تکراری شده
نه نمی گویم که چشم ِ سرمه ات لیلایی است

باربی هستی و زنهای ِ حسود ِ پایتخت
بحث ِ داغ ِ روزشان جراحی ِ زیبایی است

وعده ی ِ "چون تو شدن" همراه با میکاپ و مِش
تازگی ها بهترین راه ِ درآمد زایی است

جای ِ پایت بهترین آب و هوای ِ نقشه هاست
هر جزیره در هوایت نام ِ آن هاوایی است

پیش ِ قند ِ بوسه هایت تا کمر خم میشود
شاه ِ قاجاری که نقش ِ استکان ِ چایی است

گوشوارت توامان گیلاس ِ همرنگ ِ شراب
درصدی از این دو قطره آخر ِ گیرایی است

با خیالت می نوازد ضرب و تصنیفش ملوک:
نرم نرمک تا لب ِ چشمه قدی "رعنا"یی است

نازخاتون! چشم برنو! مو دم اسبی! کج کلاه!
بختیاری زاده ای یا ایل ِ تو قشقایی است؟

تازه میفهمم چرا مانده خدا تنها هنوز
هرکسی که عاشقت شد چاره اش تنهایی است

"شهراد میدری"


لایق وفا باشی او جفا کند سخت است

لایق وفا باشی او جفا کند سخت است

مثل یک غریبه اگر با تو تا کند سخت است

 

 مست دیدنش بشوی، غرق بوسه اش بکنی

 او برای یک لبخند پا به پا کند سخت است

 

 اسم کوچکش دایم ذکر هر شبت باشد

 او به نام فامیل ت اکتفا کند سخت است

 

 عاشقی که زوری نیست، چاره غیر دوری نیست!

 او برای این دوری هی دعا کند سخت است...

 

دل بریدن آسان است ، دل اگر مدد بکند
قانع کردن این دل ، سخت به خدا سخت است 


"نازنین مرادی"


هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن 


"ابوسعید ابوالخیر"


زندگی بار گرانی ست / شعر پدر

زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد...


"مجتبی کاشانی"


جوانى سر از رأى مادر بتافت

جوانى سر از رأى مادر بتافت 
دل دردمندش به آذر بتافت


چو بیچاره شد پیشش آورد مهد 
که اى سست مهر فراموش عهد


نه در مهد نیروى حالت نبود 
مگس راندن از خود مجالت نبود؟


تو آنى کزان یک مگس رنجه اى 
که امروز سالار و سرپنجه اى


به حالى شوى باز در قعر گور 
که نتوانى از خویشتن دفع مور


دگر دیده چون برفروزد چراغ 
چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟


چه پوشیده چشمى ببینى که راه 
نداند همى وقت رفتن ز چاه


تو گر شکر کردى که با دیده اى 
وگرنه تو هم چشم پوشیده اى 


"سعدی"


کیم من، دردمندی، ناتوانی / زن در شعر رهی معیری

کیم من، دردمندی، ناتوانی
اسیری، خسته ای ،افسرده جانی
تذروی،بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز گویم 
نه یاری تا غم دل باز گویم
در این محفل چو من حسرت کشی نیست
به سوز سینه من، آتشی نیست
الهی در کمند زن نیفتی 
وگر افتی به روز من نیفتی
میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلازاری به آزار دل من
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو،بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تند خویی
زن و آتش، زیک جنسند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هرچه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از ناپارسا زن، نا پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گونه اند
زیانند و فریبند و فسونند
چون زن یار کسان شد مار از او به
چوتر دامن بود گل خار از او به
حذر کن زان بُت نسرین بر و دوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغی
که از او پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
که از این بر بط نخیزد نغمه راست
درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد 
پی ایجاد زن اندیشه ها کرد
مهیّا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گرائیدن به هر سوی
ز امواج خروشان تند خویی
ز روز و شب دو رنگی و دورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
فریب از مار و دور اندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
ز باد هرزه پو، نا استواری
ز دور آسمان ناپایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیایی دیگر
ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی
وز این موجود افسونگر چه خواهی
اگر زن نوگل باغ جهان است
چرا چون خار سر تا پا زبان است
چه بودی گر سروپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی در کتابی
ز گفتار حکیم نکته یابی
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینهء خویش


"رهی معیری"