اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

 وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد


 اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب

 کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد


 من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق

 کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد


 در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

 تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد


 بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى

 آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد


 آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو

 می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد


 بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو

 باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد


 زان نعل تو در آتش کردند در این سودا

 تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد


 امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

 تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد


 اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش

 تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد


"مولانا"


بر در شاهم گدایى نکته اى در کار کرد

بر در شاهم گدایى نکته اى در کار کرد 

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود 

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار 

دستم اندر دامن ساقى سیمین ساق بود 

در شب قدر ار صبوحى کرده ام عیبم مکن 

سرخوش آمد یار و جامى بر کنار طاق بود


"حافظ"


حق شب قدرست در شب ها نهان

حق شب قدرست در شب ها نهان

تا کند جان هر شبى را امتحان


نه همه شب ها بود قدر اى جوان

نه همه شب ها بود خالى از آن


"مولانا"


گر چه ایمان هست مبنى بر بناى پنج رکن

گر چه ایمان هست مبنى بر بناى پنج رکن

لیک والله هست از آن ها اعظم الارکان صیام


لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را

چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیام


"مولانا"


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این ، برود چون نرود


"وحشی بافقی"


بگذار آن باشم

بگذار آن باشم 
که در کوهساران با تو گام برمی دارد 

بگذار آن باشم 
که در کنار تو گل می چیند 

بگذار آن باشم 
که از ژرفای احساسات خود به او می گویی 

بگذار آن باشم 
که رازهایت را به او می گویی 

بگذار آن باشم 
که در غم به سوی او می روی 

بگذار آن باشم 
که در شادی همراه او می خندی 

بگذار آن باشم 
که تو 
عاشقش هستی.


"سوزان پولیس شوتز"

از کتاب سرخ به رنگ عشق

ترجمه: رویا پرتوی


چون وا نمی کنی گرهی خود گره مباش / صائب تبریزی

تک بیت صائب تبریزی


چون وا نمی کنی گرهی خود گره مباش

ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست

.

.

"صائب تبریزی"