اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

او هم برایت شعر می بافد او هم به رویت گرم می خندد

او هم برایت شعر می بافد او هم به رویت گرم می خندد 
او هم به روی شیطنت هایت ناباورانه چشم می بندد ؟


او هم مرتب رختخواب ات را با عطر لیدی خوب می شوید
دانه به دانه رخت هایت را دور از نگاهت خوب می بوید ؟


او مثل من دلشوره هایش را در گوش بالش می زند فریاد
او هم پی اَت بی حرف می آید تا هرکجا ... تا ناکجا آباد ؟


او هم بگوش ات ریز می گوید چیزی که در تو شور انگیزد
می بوسد او ته ریش زبرَت را تا حس وُ حال ات را به هم ریزد؟


او هم برایت مرز آغوشش خط عبور شرم وُ وسواس است
مردادی آشفته حالی که تا هفت پشتش پیر احساس است ؟


او هم اگر یک شب نباشی تو بغض اش مجال خواب می گیرد
او هم بدون لمس دستان ات چون ماهیِ بی آب می میرد ؟


او هم کنار اطلسی هایش دم می کند هر عصر چای ات را
می پایدت دزدانه و خاموش تا بشنود زنگ صدای ات را ؟


او هم شریک جام هایت هست یا بسترت یا طعم لب هایت
او هم مداوم عکس می گیرد از مستی وُ دیوانگی هایت ؟


او هم ...تو هم ...من هم ...خدا مُردم ..مُردم از این حال جنون وارم
زن نیستم در من شکست آن زن بعد از تو من یک گرگ خونخوارم


"بتول مبشری"


سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است

سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بی‌مروّت ، کار یادت داده است


توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است


دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است


عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟


عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است


"سجاد سامانی"


تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شود

تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شود

سر قرار عاشقی همیشه آب می شود


به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شود

روز وصالشان کسی خانه خراب می شود


کنار قله های غم نخوان برای سنگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود


باغ پر از گُلی که شب نظر به آسمان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود


چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

 

"کاظم بهمنی"


تو‌آمدی و شهرما تمام شعر و شور شد

تو‌آمدی و شهرما تمام شعر و شور شد
زمین پُراز سرود شد، زمان پُر از سرور شد


توآمدی و خاطرات سالهای انتظار
در التهاب دیدن دوباره‌ات مرور شد


ستاره ریخت ابرخشک چشم بر سرِ زمین
تَرَک ‌تَرَک کویر خشک، جنگل بلور شد


سلام ای لبت عسل!سلام باعث غزل!
نمک مریز بیش ازین که شعرهام شورشد


وطبق پیش بینی تمام کاهنان دیر
بلارسید، از تو شرم کرد، بعد دور شد


تو اول بهار پا به شهر ما گذاشتی
بهانه‌ای برای جشن تا همیشه جور شد

 

"آرش شفاعی"


می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟
با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود

ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود

کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش
تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود

رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان
از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود

در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود
دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود

بین فرزندانی اما این حسینت را غریب
می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود

با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟

"قاسم صرافان"
از مجموعه شعر حیدرانه
فصل پنجم

تو مرا به عصر حجر برمی گردانی

تو مرا به عصر حجر برمی گردانی

زمانی که آدم

چای را

با خنده حوا شیرین می کرد.

 

"احسان پرسا"


من خسته ام ، تو خسته ای آیا شبیه من ؟

من خسته ام ، تو خسته ای آیا شبیه من ؟

یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من


حتی خودم شنیده ام از این کلاغها 

در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من


امروز دل نبند به مردم که می شود

اینگونه روزگار تو  "فردا" شبیه من


ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است

خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من


من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن

در شهر کشته اند کسی را شبیه من...


"نجمه زارع"


خندید:" از آن ِ منی ای مرد! به زودی..."

خندید:" از آن ِ منی ای مرد! به زودی..."

این است همان معجزه‌‌ی علم شهودی


خورشید ترا دید، که دی شد وسط تیر

آتش به جگرخورده نمیرد ز حسودی


تو آمدی و آتش بر گونه‌ام افتاد

خوب است به چشمت زده‌ای عینک دودی


لب بسته‌ام از حرف و قدم می‌زنم از صبح

گفتی که:" بگو باز برایم چه سرودی؟"


در جدول دیوانگی‌ات اسم نوشتم

در خانه‌ی آخر که سه حرف است؛ عمودی


می خواستم از بند تو بیرون بزنم حیف

پیچیده به هم هرچه خروجی و ورودی


من ماندم و چترم، تو و پرحرفی باران

لعنت به تو ای چتر! دهان از چه گشودی


یک عمر دویدم که ترا باز ببینم

یک عمر نبودی، که نبودی، که نبودی...


 "آرش شفاعی"

مجموعه شعر در کودتای سفید


گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم

گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم

جز عشق هرچه هست فراموش می کنم


پیری رسید و تار هوس می تنم هنوز

یعنی: شکار لعل لب نوش می کنم


گاهی هم از پیاله ی چشم بتان شهر،

بیتی،قصیده ای ،غزلی نوش میکنم


چون پیچکی که سخت بپیچد به جان سرو

با ماه خویش دست درآغوش می کنم


دیوانه ی سکوتم و لب های بوسه خواه

آواز بوسه ای ست، اگر گوش می کنم


هر بار توبه می کنم از عاشقی و باز

چشمت چه می کند که فراموش می کنم

 

"کمال الدین علاالدینی شورمستی"


گاهی دلم می خواهد بگریزم

گاهی آنقدر بدم می آید 
که حس می کنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،
از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشته ای 
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم.
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟

"سید علی صالحی"