اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی

چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی


بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی

چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی


بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او

باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی


ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟

شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی


صورت پنجره در پرده نباشد از شرم

کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی


من نشستم بروی مِی بخری برگردی

ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


"مهدی فرجی"

از کتاب شعر چمدان معطل


در وا شد و پاشید نسیم هیجانش

در وا شد و پاشید نسیم هیجانش

تا نبض مرا تند کند با ضربانش


تقویم ورق خورد وکسی از سفر آمد

تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش


پیشانی او روشنی آینه وآب

بوی نفس باغچه می داد دهانش


هر صبح، امید همهء چلچله ها بود

گندم گندم سفرهءدستان جوانش


با اینهمه انگار غمی داشت که می ریخت

از زاویهء  تند نگاه نگرانش


یک زلزلهء سخت تکانیش نمیداد

یک شعر ولی زلزله میریخت به جانش


انگار دو دل بود همانطور که«سارای»

بین «اَرس» وحشی وجبر«سبلانش»*


طوفان شدو من برگ شدم رفتم ورفتیم

افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش


میخواست بهاری بشوم باز ، که جاداد

پاییز وزمستان مرا در چمدانش


در واشدو اورفت همانطور که یکروز

در واشدو پاشید نسیم هیجانش


"مهدی فرجی"


چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن

چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن

بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن


یک کاروان خیس ابریشم همین حالا

از زیر چشم ام رفت سمت چین، تماشا کن!


بر شانه ات نگذاشتم سر، با خودم گفتم:

آن قله ها را از همین پایین تماشا کن


آن آبشاری را که از قوس کمرگاهش

جاری ست نافرمان و بی تمکین تماشا کن


مرد خدا را هر اذان صبح در کافه

ای چشم های کافرِ بی دین! تماشا کن


«من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور...»

من قرن ها رنج ام در این تضمین تماشا کن


چون بشکنم عکس تو در هر تکه ام پیداست

باور نداری بشکن و بنشین تماشا کن!


"مهدی فرجی"


می ایستم پای تو با جان و تنم من

می ایستم پای تو با جان و تنم من

پامیگذارم روی قلب آهنم من


یک عمر-تنگاتنگ-بوی بودنت را

حس کرده ام بین تن و پیراهنم من


ازکودکی باخویش گفتم “عاشقی کن”!

خواندم الفبای تو را در دامنم من


ای شمع!میخواهم که رازی را بگویم:

از بوسه ی دیشب به این سو…روشنم من


دریا…تویی،صحرا…تویی،جنگل تویی…تــــــو

ماهی…منم،آهو…منم،تیهـو منم…مـــــن


در باز بود و آسمان پروانه بازار

اما مگر از این قفس دل میکنم من؟؟؟


"مهدى فرجى"


همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

 رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم


 هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی

هنوز منتظر نامه های سنگ ترم


 بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند

 پرنده ها که بیایند راهی سفرم


 بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی

 تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم


 من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم

 منم که می گذری یا تویی که می گذرم

 

 "مهدی فرجی"


پابند کفشهای سیاه سفر نشو

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاط من دیرتر برو


دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو


کاری نکن که بشکنی ...اما شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو


موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو !

به به مبارک است :دل خوش ! لباس نو


دارند سور وسات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو


هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور نیستی که بمانی ... ولی نرو


"مهدی فرجی"