اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

من از تو هیچ به جز بودنت نمی خواهم

من از تو هیچ به جز بودنت نمی خواهم


من از تو هیچ -به جز بودنت- نمی خواهم

تمام عمر در آغوشم استراحت کن...


امید صباغ نو

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم


خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید


امید صباغ نو

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید


ببخشیدم! برای این که بخشش از بزرگان است

خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید


امید صباغ نو


تلفیق دو عطر... زندگی یعنی این

تلفیق دو عطر... زندگی یعنی این
لبخند دو چتر... زندگی یعنی این

پاییز برای عشق فصل خوبی ست
نقطه سر سطر. 
زندگی یعنی این!

امید صباغ نو

دل می بُرم از دوستان همدلِ دیروز

دل می بُرم از دوستان همدلِ دیروز

دل می بَرَم از دشمنانِ صاف و یکرنگم


بگذار تا پشت سرم هى صفحه بگذارند

تا حک شود در ذهنشان معناى آهنگم!


میترسم از روزى که بشکافد سر یک دوست

با ضربه ى بى اختیار آخرین سنگم!


از زندگى خیرى ندیدم، ساده می گویم:

این روزها تنها براى مرگ دلتنگم


امید صباغ نو

زمان، زمان بلوغ است و فصل فصل هرس

زمان، زمان بلوغ است و فصل فصل هرس

دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس


اگرچه سخت و صبورم، ولی بگو چه کنم

میان مدعیان جوان و تازه نفس


امید صباغ نو

به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسپردم

به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسپردم


به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسپردم

تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی...


امید صباغ نو

سارا، عقب بایست که این رود سهمگین

سارا، عقب بایست که این رود سهمگین

مهرت همین که در دلش افتاد می برد


خسرو تو هم به بخت خودت مطمئن نباش

پایان این مسابقه، فرهاد می برد...


امید صباغ نو

چرا با سنگ حرفش دست رد بر سینه ام می زد

چرا با سنگ حرفش دست رد بر سینه ام می زد

کسی که می زدم بر سینه ام یک عمر سنگش را


پدر فهمید عشقش کار دستم می دهد آخر

ازین رو برد پنهان کرد در پستو تفنگش را...


امید صباغ نو

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند


تا بریزی دردهایت را درونِ دایره

جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند


آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان

دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند


امید صباغ نو