اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند


دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود 

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند


خوش تر از نقش توام نیست در آیینه ی چشم 

چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند


خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن 

که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند


من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام 

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند


قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند 

همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند


سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود 

اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند


هوشنگ ابتهاج


فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

که شکیب دل من دامن فریاد گرفت


آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت


آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک

دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت


منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت


شعرم از ناله ی عشّاق غم انگیزتر است

داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت


سایه! ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار

مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت


هوشنگ ابتهاج


چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی


ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوش تر

تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی


چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین

به از این در تماشا که به روی من گشادی؟


تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبری

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟


ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی

ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی


به سر بلندت ای سرو که در شب زمین کن

نفس سپیده داند که چه راست ایستادی


به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی


هوشنگ ابتهاج


هزار سال در این آرزو توانم بود

هزار سال در این آرزو توانم بود

تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود


تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم

که روز آمدنت روزی که خواهد بود


زهی امید شکیب آفرین که در غم تو

ز عمر خسته ی من هرچه کاست عشق افزود


بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای

کزین بدآمده راه برون شدی نگشود


برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت

که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود


دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم

که دشنه هاست در آن آستین خون آلود


چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش

که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود


هوشنگ ابتهاج


حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست


نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است

بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست


بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست

حدیث عهد و وفا می رود ، نبرد اینجاست


بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست


به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند

چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست


جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است

تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست


هوشنگ ابتهاج


دیری است که از روی دل آرام تو دوریم

دیری است که از روی دل آرام تو دوریم

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم


تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم

هرچند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم


خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ

باطل به امید سحری زین شب گوریم


زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن

هرچند که با حوصله ی سنگ صبوریم


گنجی است غم عشق که در زیر سر ماست

زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم


با همّت والا که برد منّت فردوس

از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم


او پیل دمانی است که پروای کسش نیست

ماییم که در پای وی افتاده چو موریم


آن روشن گویا که دل سوخته ی ماست

ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم


هوشنگ ابتهاج


بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه ، که فریاد داشت ، درد

این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دلها نگشت سرد

من برنخیزم از سر راه وفای تو
از هستی‌ام اگرچه برانگیختند گرد

روزی که جان فدا کنمت ، باورت شود
دردا که جز به مرگ ، نسنجند قدر مرد

ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
وان لعل فام ، خنده زد از جام لاجورد

باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین مثال از نفس سرد و روی زرد

در کوی او که جز دل بیدار ، ره نیافت
کی می‌رسند خانه پرستان خوابگرد

خونی که ریخت از دل ما ، سایه حیف نیست
گر زین میانه ، آب خورد تیغ هم نبرد

هوشنگ ابتهاج


تک بیت های ناب هوشنگ ابتهاج ( بخش چهارم)

مجموعه ای از بهترین تک بیت های استاد هوشنگ ابتهاج قسمت پایانی :


‏ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی

که ندیده،دیده ناگه به درون دل فتادی؟

***

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

 که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

***

آنکه مست آمد و دستی به دلِ ما زد و رفت

خواست تنهایی ما را, به رُخ ما بکشد!

***

بمان که "عشق" به حالِ من و تو غبطه خورَد

بمـان کــه یـــارِ توام، عشق کن کــه یـــارِ منی

***

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

***

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست

گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست

***

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 

 تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 

***

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 

***

در گلو می شکند  ناله ام از رقت دل

قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست

***

دل به امید مرٖهمی، کز تو به خسته ای رسد

ناله به کـوه می بـرد، شکـوه به مـاه می کند  

***

خودم را بى تو دلخوش میکنم جانا به هر نوعى 

گَهى با اشکِ جانفرسا، گَهى لبخندِ مصنوعى


"هوشنگ ابتهاج"


تک بیت های ناب هوشنگ ابتهاج ( بخش سوم )

مجموعه ای از بهترین تک بیت های استاد هوشنگ ابتهاج در چهار قسمت تدارک دیده شده که به مرور خدمت شما خوانندگان عزیز وبلاگ اشعار ناب ارائه خواهد شد.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

***

روزی که جان فدا کنمت باورت شود

دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد

***

دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند

از زلف لیلی حلقه ای بر  گردن مجنون کنید

***

باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

***

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

و گرنه از تــو نیایـد که دل شکن بـــاشی

***

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری ...

***

گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست 

 زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

***

آبی که براسود زمینش بخورد زود

دریا شود ان رود که پیوسته روان است

***

بسترم صدف خالی یک تنهاییست

و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری!

***

من نمی دانستم معنی هرگز را!

تو چرا باز نگشتی دیگر…؟ 


"هوشنگ ابتهاج"


تک بیت های ناب هوشنگ ابتهاج ( بخش سوم )

تک بیت های ناب هوشنگ ابتهاج ( بخش دوم )

مجموعه ای از بهترین تک بیت های استاد هوشنگ ابتهاج در چهار قسمت تدارک دیده شده که به مرور خدمت شما خوانندگان عزیز وبلاگ اشعار ناب ارائه خواهد شد.


گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید 

همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست

***

این شب‌آویخٖتگان را چه ثمر مژده‌ی صبح؟   

مرده را عربده‌ی خواب ‌شکن حاجت نیست

***

من تماشاى تو مى‌کردم و غافل بودم

کز تماشاى تو خلقى به تماشاى منند...

***

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه‌ی ایام، دلِ آدمیان است

***

این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست

گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست

***

وقـت است که بنشینی و گیسو بگشایـی

تا با تـو بگـویـم غــم شـب های جـدایـی

***

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست           

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

***

چه غـریبانه تـو با یـاد وطـن مـی نالی

من چه گویم که غریب است دلـم در وطنـم

***

چه مغرورم! ولی آنقدر زنجیرم به احساسم

که تا رد می شوی کج می کنم سمت تو راهم را...

***

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


"هوشنگ ابتهاج"