اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

با منِ بی کسِ تنها شده یارا تو بمان

با منِ بی کسِ تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان


من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان


داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقشِ به خون شسته ، نگارا تو بمان


زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمان


هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمان


شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم

پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان


سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

که سرِ سبزِ تو خوش باد ، کنارا تو بمان


هوشنگ ابتهاج


دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند


دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود 

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند


خوش تر از نقش توام نیست در آیینه ی چشم 

چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند


خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن 

که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند


من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام 

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند


قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند 

همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند


سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود 

اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند


هوشنگ ابتهاج


برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی


حالیا عکس دل ما است در آیینه‌ی جام

تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی


دیدی آن یار که بستیم صد امید در او

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی


تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی


تشنه ی خون زمین است فلک، واین مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی


منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد

چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی


بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان

نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی


حق به دست دل من بود که در معبد عشق

سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی


این لب و جام پی گردش می ساخته اند

ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی


در فروبند که چون «سایه» در این خلوت غم

با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی


"هوشنگ ابتهاج"