گفته بودی دوستم داری و باور داشتم
وای بر من با خیالاتی که در سر داشتم
شیشه بودم ، مهربان با قلب سنگت نا رفیق
گفتنی ها را نگفتم تا تَرَک برداشتم
"سعید شیروانی"
رفتی و بَعد تو بر پنجره باران زده است
بی سبب نیست که مردی به خیابان زده است
رفتی و بعد تو این خانه پُر از دلهره شد
وَضعِ جِسمانیِ مَن آه ، چه بُحران زده است
"سعید شیروانی"
بر رویِ لبم نامِ قشنگت قدغن شد
چون جنگ شد و باعث آشفته شدن شد
پیراهنِ تو ، "اَمن ترین" جای زمین است
کم کم بدنت ساده ترین شکل وطَن شد
"سعید شیروانی"