اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

تک بیت های ناب هوشنگ ابتهاج ( بخش اول )

مجموعه ای از بهترین تک بیت های استاد هوشنگ ابتهاج در چهار قسمت تدارک دیده شده که به مرور خدمت شما خوانندگان عزیز وبلاگ اشعار ناب ارائه خواهد شد.


داغ و درد است همه نقش و نگارِ دل من

بنگر این نقشِ به خون شسته نگارا تو بمان

***

تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایق ها,

صبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید!

***

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

***

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست 

***

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان 

که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

***

تو می روی و دل ز دست می رود

مرو! که با تو هر چه هست می رود ...

***

ای عشق همه بهانه از توست  

من خامُشم این ترانه از توست ...

***

بیـچـاره دلٖ کـه غـارتِ عشقش بـه بـاد داد 

ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست 

***

دیری سٖت که از روی دل آرای تـو دوریم

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم 

***

دل به امید مرٖهمی، کز تو به خسته ای رسد

ناله به کـوه می بـرد، شکـوه به مـاه می کند


"هوشنگ ابتهاج"


هوشنگ ابتهاج


برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی


حالیا عکس دل ما است در آیینه‌ی جام

تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی


دیدی آن یار که بستیم صد امید در او

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی


تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی


تشنه ی خون زمین است فلک، واین مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی


منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد

چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی


بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان

نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی


حق به دست دل من بود که در معبد عشق

سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی


این لب و جام پی گردش می ساخته اند

ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی


در فروبند که چون «سایه» در این خلوت غم

با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی


"هوشنگ ابتهاج"


امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی


این در همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی توکجا گوش می کنی


دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی


در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی


می جوش می زند به دل خم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی


گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی


جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی


سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی


"هوشنگ ابتهاج"